أنارستان

أنارستان
بایگانی

۱۴ مطلب در آبان ۱۴۰۲ ثبت شده است

 

 

به فکر زینت باطن کسی نمی افتد

مدار مردم عالم به ظاهرآرایی است

 

مشو به سینه چاک از گزند عشق ایمن

که سینه چاک زدن فتح باب رسوایی است

 

 

صائب

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۰۲ ، ۱۶:۳۱
أنارستان

 

 

منشی مرکز یک دختر خانم چهل ساله است. زمانی که ۳۲ سالش بوده به فاصله یکسال پدر و بعد مادر رو از دست میده. بخاطر اداره خانواده و خواهر و بردارهای کوچکتر از خودش ادامه تحصیل رو رها میکنه، سر کار میره و طبیعتا ازدواج هم نمیکنه. بعد از نزدیک ده سال خانواده رو به نقطه ثبات نسبی میرسونه...

بلحاظ دقت و مهارت کاری از رئیس اداره هم عملکرد بهتری داره، ولی خب تقدیر جور دیگری رقم خورده.

 

 

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۰۲ ، ۱۹:۵۸
أنارستان

 

 

از مادر میپرسم رفتارتون با دختر کوچولوتون خیلی متفاوته، چرا هیچوقت دعواش نمیکنید یا حتی تند حرف نمیزنید و تا این درجه احترام میذارید؟!

با لهجه لری میگه خانم این دخترم ۱۲ سال مراده، چرا ناشکری کنم و حرفی بزنم که خدا خوشش نیاد؟!..

 

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۰۲ ، ۱۹:۲۹
أنارستان

دیروز قرار گذاشتیم که ۶ و نیم پیاده رویی و ورزش صبحگاهی رو شروع کنیم، ساعت ۹ بریم امامزاده و نذری های صبحانه شنبه رو بین مردم پخش کنیم و بعدش ساعت ده در راهپیمایی شرکت کنیم..

 

برنامه ایی بدون خلل که با محاسبات خارق العاده به دست اومده بود!

 

اما در نهایت هوای خوب و کشف تعداد زیادی بچه گربه در اقصی نقاط پارک زمان پیاده رویی رو چند ساعتی جابه جا کرد. اینطور شد که ساعت نه تازه وارد کافه شدیم و صبحانه سفارش دادیم. من دو تا نیمرو و زهرا بعد از کلی فکر کردن در خفایای منو، صبحانه انگلیسی (!!!) رو انتخاب کرد.

 

پخت صبحانه انگلیسی یکساعتی طول کشید و دسیسه انگلیس مارو از رفتن به راهپیمایی هم بازداشت...تازه ساعت ده صبحانه رو تحویل گرفتیم که قسمت عمده ش هم بخاطر آغشته بودن به ابلیمو از گلوی زهرا پایین نرفت...این هم از صبحانه

اما نذری ها رو که نمیتونستیم کنسل کنیم

در نهایت صبحانه امامزاده ساعت ۱۱ توزیع شد الحمدلله.

 

نتیجه اخلاقی اینکه دفعه بعد برنامه رو با تراکم کمتری بچینیم یا لقمه ی بزرگتر از قاشق برنداریم

 

 

______________________

پ.ن:

من این روزها کمتر فرصت میکنم وبلاگ بنویسم، اگر مایلید میتونم آدرس کانالم رو در اختیارتون بذارم

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ آبان ۰۲ ، ۱۷:۲۵
أنارستان

 

 

بعضی از دوستان هم هستند که خصوصی پیام ارسال میکنن، بدون آدرس وبلاگ یا راه ارتباطی

بعدا شاکی میشن که چرا جواب نمیدی، یا جواب درست حسابی نمیدی...نکنه قهری با ما و قس علی هذا ...

دقیقا کجا باید جواب بدم؟!

چطور؟

چگونه؟؟

ان شاءالله که شوخیه ...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۲ ، ۱۶:۴۲
أنارستان

 

امروز در حال صرف صبحانه با دوستی که چند سال از آشناییمون میگذره در مورد مسائل مختلفی صحبت کردیم، یکی از اون مسائل ازدواج بود. از آشنایی من با این دوست عزیز مدت زمان زیادی میگذره اما خب این درجه از صمیمیت که با هم صبحانه بخوریم و قرار های طولانی بگذاریم اخیرا حاصل شده و نکته تمرکز صحبت ها هم همین بود. که از بین فرضا دویست نفر خانمی که میشناسیم نهایتا یک یا دو نفر پیدا میشن که امکان فراهم شدن این درجه از صمیمیت بینمون وجود داره و این آنالیز و شناخت بعد از سالها معاشرت با افراد گوناگون حاصل شده که در نوع خودش بسیار نادر و خاصه..

حالا اگه بخوایم همین مسئله دوستیابی رو به ازدواج تعمیم بدیم با یک گپ و چاله بزرگ مواجهیم که چطور امکان شناسایی فرد مورد نظر فراهم میشه؟

اونهم در صورتی که امکان شناسایی سالم افراد مذکر حداقل برای ما بسیار محدوده. راهکارهای اجتماعی/ اخلاقی موجود هم دچار زوائد و ناملایمات غیرضرور بسیاره...تا حدی که افراد ترجیح میدن وارد پروسه های ناخوشایند و آشنایی با افراد اشتباهی نشن و محیط ذهنی ارتباطیشون امن بمونه.

در نهایت اینکه ته بحث باز موند و به نتیجه خاصی نرسیدیم جز مثبت اندیشی و حمد الهی.

البته الان که دارم افکارم رو مینویسم به چند راه حل یا آیتم های کمک کننده فکر میکنم که بیشتر در بعد اجتماعی-زیرساختی و با افق بلند مدته..

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۲ ، ۱۲:۳۵
أنارستان

 

موقعیت فعلی از این قراره که یکی از سه تا بچه گربه ایی که در حیاط زندگی میکنن طرفای ظهر وارد خونه شده و تا همین لحظه خبری از رویت روی مبارکش گزارش نشده...

و ما همچنان حیران که کجا میتونه رفته باشه در حال جستجو و کنکاشیم ..

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۰۲ ، ۱۸:۰۰
أنارستان

 

قسمت پذیرش نشستم و به درد و دل منشی گوش میدم. یکساعتی تا ویزیت مریض بعدی وقتم آزاده. مادر یکی از بچه ها بی مقدمه سرش رو از شیشه داخل میکشه و میگه میشه کمکم کنید؟

معمولا اینطور موقع ها انتظار دارم مراجع تکمیل فرم بیمه یا استعلاجی رو ارائه کنه...

میپرسم چه کمکی ازم برمیاد؟

با نفس نصفه نیمه با صدای بی حالت و یکنواخت ادامه میده:

من حالم خوب نیست، خودکشی کردم نمیتونم پسرم رو تحمل کنم میشه کمکم کنید.

چشمام دنبال راه فرار میگرده، پشت پیشخوان پذیرش چه کمکی میتونم بکنم؟ خیلی هم مرتبط با تخصص کاریم نیست. بهترین کار فرار از موقعیته یا ارجاع دادن...میتونم حرفه ایی عمل کنم و از دستورالعمل ها پیروی؟ خیییر!

شروع میکنم به صحبت کردن

میپرسم چرا خودکشی کردی؟

چندسالته؟

بچه ی چندمی؟

چرا به خانواده ت سر نمیزنی تا کمی از حالت تنش خارج بشه.

پیشنهاد میکنم که بچه رو آموزشگاه ویژه بذارن

و اون وقت آزاد رو مادر در یک فعالیت مفرح شرکت کنه و همزمان توی ذهنم این عبور میکنه که لزوما در منزل موندن خانم ها هم خیلی خوب نیست..

در حین صحبت شوهر خانم خیلی آهسته از راه میرسن و بدون اجازه وارد بحث میشن.

درک میکنم که حس حمایت و نگرانی داره پدر خانواده، اما نباید به حریم همسرش احترام بذاره؟

شاید هم بلد نیست برای ورود به یک صحبت دونفره اجازه بگیره و فقط مشکل فقدان مهارته...

مجبورم ایشون رو هم به بحث راه بدم و یک مکالمه فوق خصوصی و حساس رو در سالن کلینیک مدیریت کنم!

همه ی مواردی رو که به مادر خانواده گفتم برای پدر تکرار میکنم چون نمیخوام شکش تحریک بشه و بنظر میرسه از همون اول بحث گوش وایساده بودن.

مادر بصورت اساسی کلافه ست و دلش میخواد از زیر هر چی فشار در زندگی خلاص بشه و من دارم جزئیات کلاس های فنی حرفه ایی رو برای پدر توضیح میدم که میخنده و با فراغ بال به همسرش اشاره میکنه و ادامه میده : این اگه یک پنکیک بصورتش زد کلاسم میره...

اگر چند سال پیش بود احتمالا دلم میخواست  دفترتلفن پذیرش رو پرتاب کنم و در پرونده بیمار مثلا بنویسن علت ارجاع اصابت جسم سخت، ولی چند سال پیش نیست..

با چاشنی لبخند که به غرور پدر برنخوره و ادامه روند درمان خانواده در هاله ایی از ابهام فرو نره تذکر میدم که ایشون در وضعیت خوبی نیستن و اگر وضعیتشون تثبیت بشه برای شما پنکیک هم میزنن..

در چشمان پدر "نه بابا ول کن این حرفا رو" موج میزنه.

براش مثال میزنم که اگر خود شما در شرایط مشابه باشید و بیکار روزها رو در منزل بگذرونید قطعا بعد از مدتی حس بیهودگی سراغتون میاد، پنج درصد قبول مسئله وارد چشمای پدر میشه و من توی ذهنم فریاد میزنم که الحمدلله.....

.

.

مکالمه ما با همین فرمون جلو میره و به جاهای خوبی میرسه، احتمالا نتیجه نهایی رو بعدا اضافه کنم

الان چیزی که منو به خودش مشغول کرده

چندتا فکر متناقضه، مثلا اینکه

چطور مرد خانواده ضرورت پنکیک زدن و فقدان آرایش رو متوجه میشه اما فقدان حال خوش و ضرورت مراجعه به درمانگر رو نه؟

یا اینکه چطور میشه که خط زندگی یک زن تا نقطه ی خودکشی کشیده میشه اما کسی در طول این خط متوجه حال بدش نشه؟

مگر نه اینکه مرد خانواده مسئول و قوام همسرش هست؟ 

نمیدونم، داده های ذهنیم پخش و پلا شده

 

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۰۲ ، ۱۷:۰۳
أنارستان

 

 

جهانی از انواع سازها

از دف گرفته تا پیانو

از اَبَر سازهای بادی تا سوتک قرمز کودکان کوی و برزن..

قاشقک های شب یلدا

ریتم انگشتان بر روی میز

نوای برهم زنش منقار درنا

چکیدن قطره بر دریا

انگار همه بر روی یک موج تنظیم شده باشند

بدون هماهنگی قبلی

آنکه میداند، ضرباهنگ را میشناسد

به گوش سر نه، به شنیدار قلب 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۲ ، ۱۹:۵۳
أنارستان

 

 

به تازگی تست MBTI رو بعد از مدتها دوباره انجام دادم و نتیجه این شد که به لحاظ تایپ شخصیتی تغییر کردم!

کمی تا قسمتی برام عجیب بود. از جهاتی هم میدونستم و احتمالش رو میدادم...

الان دلم برای شخصیت قبلی و صورتک مربوط به اون تا حدودی تنگ شده

 

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۰۲ ، ۱۳:۱۹
أنارستان