أنارستان

أنارستان
بایگانی

۷ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

 سی ان ان میگوید آمریکا و ایران برای هدف قرار دادن پایگاه عین الاسد توافق نموده و موشک باران کاملا نمایشی است. بی بی سی اذعان کرده که موشک روسی بویینگ را منهدم کرده است و یورونیوز در نهایت دیدگاهش این است که پدافند موشکی تهران هواپیمای مسافربری را هدف قرار داده! حالا اگر بر فرض بعید بپذیریم ایران و آمریکا در این مسئله توافق داشته اند و در عین توافق سامانه پدافندی ایران  فعال بوده است، چگونه قبول کنیم که موشک روسی پرتابی را همین سامانه پدافندی مورد هدف قرار نداده!؟

 

من عمیقا از این ملغمه خبری و این آشفته بازار اطلاعات خوشحالم. چرا که جز عمق زبونی آمریکا و تلاش ناامیدانه برای سانسور خبری خسارات های جبران ناپذیر عین الاسد چیزی را نشان نمیدهد.

تلاش مذبوحانه ی هر کدام از این شبکه ها برای گمراه نمودن مخاطبین خود گرچه در ذهن عموم مردم ابهاماتی باقی میگذارد اما به هیچوجه قابل پنهان نمودن از دیدگاه تحلیلگران و نخبگان جهان نخواهد بود.

این زبونی ابرقدرت پوشالی به شدت مرا به یاد سالهای پایانی رژیم شاه می اندازد. سالهایی که تمام دستگاه رسانه ایی داخلی و همینطور شبکه های غربی تلاش خود برای مسکوت کردن صدای مردم ایران را داشتند اما در نهایت تاریخ به گونه ایی دیگر رقم خورد. این باتلاق رسانه ایی با هر تکان آمریکا را بیشتر به عمق خود فرومیبرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۸ ، ۱۱:۰۹
أنارستان

 

 

مطلب قبل فقط داستان سرایی بنده به شیوه داستان سرایی بی بی سی و دوستان بود. اینکه ما چرا چنین مطالبی رو باور میکنیم نیاز به بررسی عمیق داره .

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۸ ، ۱۸:۰۳
أنارستان

 

ضعف هواپیمای بویینگ خطوط هوایی اوکراین و احتمال خرابکاری عناصری جهت تحت الشعاع قرار دادن شکست مفتضحانه آمریکا در منطقه عامل کشته شدن هموطنانمان.


طبق آخرین اخبار واصله از اوکراین علت سقوط هواپیما میتواند از دو علت ناشی شده باشد. ابتدا ضعف موتور  و دوم احتمال ایجاد دستکاری خارجی. طبق گفته مقامات اوکراینی علت از دوم قوت بیشتری برخوردار است چرا که احتمال آتش گرفت هواپیما در آسمان بدون هیچگونه هشدار قبلی از سوی خلبان بعید به نظر میرسد. مقامات اوکراینی اعلام کردند مایل نیستند به افزایش تنش ها دامن زده و تا آرام شدن فضای بحرانی منطقه تحقیقات را به حالت تعلیق در می آورند.





 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۸ ، ۰۹:۱۹
أنارستان

شب سه شنبه است با یکی از دوستان در حال گفت و شنودیم تلفنی و از راه دور. جنایات داعش را مرور میکنیم و تعارفات دخترانه دیگر . دلم برای دوستم تنگ میشود حتی وقتی بارها حرف میزنیم این دلتنگی بیشتر و بیشتر رخ مینمایاند. حرفمان میرسد به تدفین شهدا و انتظارمان برای انتقام.

منتظرم، این چند روز به سختی منتظر بودم گرچه صبور اما بیقرار! توی دلم یک لرزش خفیف رخ میدهد و میگویم بنظرم همین امشب است. میگوید نه ممکن است تا جمعه و نشست سازمان ملل صبر کنند. ناراحت میشوم. اخم هایم توی هم میرود . این کار که پیام ضعف ارسال میکند و مضحکه رسانه ها و بوقچی ها میشویم!!

خداحافظی میکنم. ناراحتم اما نه مضطرب. چند باری پشت بام میروم و آسمان را نگاه میکنم. انگار بخواهم رد آتشی در آسمان به سوی غرب را دنبال کنم. مینگرم، صافی و ثبات آسمان..نیاتم را مرور میکنم. دعا میکنم از ته دل که امشب بزنند، خدا را قسم میدهم و یادم نیست آخرین بار چگونه اینهمه از عمق دل چیزی را خواسته ام، میگویم تاوانش من و خانواده ام، بمیریم اما انتقام گرفته شود. با اندک اخمی میخوابم.


...

 

سحرگاه است. چیزی آرامشم را بر هم زده. سر و صدای مبهمی می آید. گویا پدر در جال قدم زدن و چای خوردن در فضای تاریک خانه است. سرکی میکشم و چند بار آرام سلام میدهم. اصلا متوجه من نیست. برمیگردم به اتاق، هنوز تا اذان خیلی مانده. نگران بابا هستم فکر میکنم شاید فشارش بالا رفته یا خدای نکرده در معرض سکته است زبانم لال. با آن چهره ی درهم رفته و تیره....بابا هم که هیچوقت چیزی نمیگوید. سر بر بالش میگذارم. چشمانم سنگین میشوند و لذت خواب آرام بر من غلبه میکند. چند ثانیه نمیگذرد که صدای الله اکبر بابا را میشنوم طپش قلبم بالا میرود و از تخت میجهم...تصورم اینست که بابا خیلی حالش بد شده...! دقت که میکنم میبینم صدا از روی پشت بام است. بهت برم میدارد!!! بابا دارد روی پشت بام الله اکبر میگوید؟ آن هم نصفه شبی؟؟؟ ...هنگ کردن شاید عبارت زیبایی نباشد اما رسما هنگ میکنم ! نه میتوانم برگردم به اتاق نه میتوانم بروم پیش بابا. اینقدر این رفتار عجیب است که میترسم حتی یک گام از پله ها بالا رفته و به در پشت بام برسم. با صدای لرزان بابا میگویم و دعا در دل که حالش خوب باشد... با چهره ایی خندان بالای پله نمایان میشود در حالی که به هندزفری در گوشش اشاره میکند میگوید زدیمشان! نامردهای (...) را زدیم! 

من اما چند بار سرم را تکان میدهم. نمیفهمم.. میگویم بابایی آخر این چه کاری است؟ چرا نصفه شب روی پشت بام الله اکبر میگویی؟ همسایه بیدار میشوند. میخندد و میگوید (...)ها را زدیم، آمریکا را زدیم! دهانم باز میماند. تا برگردم به اتاق و گوشی را چک کنم سرم را تکان میدهم تا اثرات شوک، طپش قلب و لرزش دست ناشی از تصور خراب بودن حال بابا از بین برود. چند بار گوشی را دست میگیرم و نمیتوانم از انگشتانم استفاده کنم، میروم سراغ تلویزیون مامان از قبل روشنش کرده. یک طرف تصویر کرمان است و حاج قاسم، یک طرف دیگر خروش موشک ها و فروریختن هیمنه پوشالی ظالمان و مستکبران.

 


انه من سلیمان و انه بسم الله الرحمن الرحیم.

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ دی ۹۸ ، ۰۸:۲۷
أنارستان

چه کسی فکر میکرد که آهنگ خداحافظ رفیق موسیقی متن عکس های تو باشد؟!

راستی مطیعی وقتی " این گل را به رسم هدیه تقدیم نگاهت کردیم " را میخواند میدانست روزی تو مخاطب آن خواهی شد؟

مهر خاتم این برهه از تاریخ ما را دریاب...

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۸ ، ۲۲:۳۷
أنارستان

این متن نه ابتدایی دارد و نه انتهایی، نه بین خطوط آن ارتباطی است...اینها افکار در جریان یک ذهن است که کمی معلق شده پس وقت خود را هدر ندهید.

 

زبان بند می آید، وقتی میخواهم بنویسم. همینکه قلم و کاغذ را کنار میگذارم جمله ها ریتم وار می آیند و میروند اما کافیست قصد نوشتن کنم. واویلایی میشود.

 

 

چند وقتی بود مملو از سوال بودم. من در زندگی بارها و سالها اسیر سوالات و گذرگاه های شک آمیزی بوده ام که پس از تنگی های بسیار به گشایش رسیده و پاسخی درخور شنیده ام .اعتراف میکنم که در طول آن دوره عسرت بارها از رسیدن به پاسخ ناامید شده ام. اصول دین و هدف خلقت را همینطور فهمیدم و خیلی چیزهای دیگر. این چند ماهه برایم سوال شده بود که اگر مسئول خوبی نیست و انقلاب اسلامی میخواهد انتهایی چون دولتمردان الف و ب داشته باشد پس به کجا میرویم؟ من چرا خودم را به آب و آتش بزنم؟ بنشینم یک گوشه و تحقیقاتم را انجام دهم. فارغ از همه. اصلا شاید به کشوری دیگر سفر کردم.

نمیخواهم شرح دهم که چه مقدار درگیر بودم و چه روزها که با بغض طی نشد و اگر حال این روزها را بدانی میفهمی که از هزاران سال طویل ترند. تا تو آمدی.
 

 

چند وقتی بود که دست از دعای شهادت و جهاد شسته بودم، آنقدر این و آن گفتند که تو زنی و باید اولویت آن باشد که ما میگوییم که ترسیدم. فکر کردم شاید راست بگویند و من به خطا رفته ام. آنقدر در جواب طلب دعای شهادت گفتند اصل عاقبت بخیری است که احساس کفر کردم. تلاش کردم تا عطش سوزناک شهادت را کنار بگذارم و به دعای عاقبت بخیری بسنده کنم. شاید به مذاق خیلی ها خوش نیاید اما عاقبت بخیری برای من یک تفسیر نه سیخ بسوزد و نه کباب یک تفسیر هم خدا و هم خرما در بطن خود دارد. حرارت دعا رو به افول بود تا تو آمدی.

 

مدت ها بود نگران وضعیت رسانه ایی جهه مقاومت بودم. نگران بحث تربیت و نگران کودکانی که با الگوهایی چون شخصیت های مارول بزرگ میشوند. نگران افول غیرت و عفت نگران جابه جایی ارزش ها. نگران کمبود امکانات رسانه ایی و هالیوودی . تا تو آمدی.

 

 

 

غصه داشتم، مدام در فکر چهل سال انقلاب و گام دومی که انگار لرزان شروع شده بود، نگران کمرنگ شدن یاد جبهه برای مردم، عدم فهم مفهوم مقاومت یا ضرورت حیات با عزت بودم. کسی چه میدانست که حیات با ظالمان از مرگ بدتر است مگر بمباران لیبرالیسم اولویت شماره یک را چهل سال است، شکم نشان نمیدهد؟ لیبرالیسمی که منطق را پایمال میکند و قواعد سیاست همان قواعدی که برای ابرقدرت ها خوبست و برای ما بد و همان قواعدی که میگوید بره باش گرچه دیگران گرگ اند و دریده شو چون این نشان روشنفکری است و در هر حال گوسفند باید پابوس گرگ باشد برای دو جریب زمین چمن بیشتر برای چریدن را علم کرده است. غصه داشتم تا تو آمدی.

 

بهت داشتم از بیراهه های برجامی، از آمار دروغ رسانه ها، از خالی شدن نجف و کربلا و از پایمال شدن زحمت سالها مقاومت، آن راکتور از سیمان پر شده، از درگیری های خیابانی، برادر کشی و روان پریشی نظرات در فضای مجازی تا تو آمدی.

 

 

میترسیدم از خالی شدن کتاب ها از یاد فهمیده ها، از آموزش های پلید سازمان ملل در جهت انقراض و تحدید نسل مردم منطقه. از گرانی و کم شدن صبر مردم از جنگ دلار بر علیه ریال و برهوت استراتژی اقتصادی میان مسئولان و زیر پا ماندن تئوری جوانان، تا تو آمدی!


فکر میکردم به 88 که اشک های آقا غائله را خواباند و هی پشت دست گزیدن که اینبار چه چیزی باید بخواباند حیله دشمن را. و عراق امان از عراق در محاصره غرب و هزار کار فرهنگی نکرده و میراث نجات یافته از چنگال داعش و ثمره خون شهیدان عراقی و ایرانی بر صراط تشکیک، تا تو آمدی.

 

من دیگر از بحث های بی سرو ته خسته شده بودم . از بینه های روشن تر از آفتاب برای موش های کور. من از هلهله ها و روی چوب رفتن روسری ها خسته شده بودم. من از پمپاژ 24 ساعته ناامیدی از هزاران شبکه و پیج و خالی بودن دستم برای پاسخگویی خسته شده بودم. مگر من با یک پیج و یک کانال با نهایتا 100 مخاطب چه میتوانستم بکنم؟ من از تکرار هزارباره لزوم مطالعه خسته شده بودم من از خودم و بیهوده بودن خسته شده بودم از به درد نخوردن و نتیجه بخش نبودن اعمالم تا تو آمدی.

 

تو با آن صبر بی مثال، تحمل آن همه فراق ...سالهایی که سال نیستند و هر کدام قرن ها زندگی اند، چگونه تاب آوردی؟ چگونه در تلون سیاست ها و صندلی ها تنها لباس خاکی دلت را برد؟چگونه از میان مقامات معنوی ذبح شدن برای دوست و از مقامات مادی پدر شدن برای یتیمان را برگزیدی؟ و آن صورت بی مثال از کجا نقش گرفت؟ آن هیبت دشمن شکن و آن مهر بی دریغ.ای جمع اضداد و نقطه وحدت اسامی متبرکه.

 


قدیمی تر ها میگفتند انقلاب ما انفجار نور بود و من نمیفهمیدم! میگفتند دفاع مقدس نقطه عطف معادلات تاریخ بود و من نمیفهمیدم! میگفتند رزمنده ها از جان مایه میگذاشتند و با مختصر قوتی کمر استکبار را شکستند.. میگفتند خمینی با اشاره خود برگ های برنده شیطان بزرگ را زیر و روو میکرد. در بهترین حالت شاید با خودم گمان میکردم که کسی از حب زیاد و فضای موجود دچار خطای محاسباتی شده، من ندیده بودم باور نداشتم ! تا تو آمدی...

در یک شبانگاه تا ستاره دنباله دار انقلاب بار دیگر در پهنه تاریک جهان بدرخشد و من باور کنم که هیچکدام از اینها نه دروغ بوده، نه توهم، نه ایده آل گرایی و نه شعار توخالی، تا بتوانم با نهایت صداقت به فرزندانم بگویم :

نعره های ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش..
تا به فرزندانم بگویم دیو چو بیرون رود فرشته درآید..
تا به فرزندانم بگویم به لاله ی در خون خفته، شهید دست از جان شسته..

تا به فرزندانم بگویم این گل پرپر از کجا آمده از سفر کرب و بلا آمده

تا به فرزندانم بگویم نحن الصامدون

تا به فرزندانم بگویم کربلا کربلا ما داریم می آییم
تا به فرزندانم بگویم کلنا عباسک یا زینب

تا به فرزندانم بگویم این گل را به رسم هدیه

تا به فرزندانم بگویم مرگ بر آمریکا
 

از حقیقتی ترین حقایق عالم اند.


تا به فرزندانم بگویم آنچه دیگران اسطوره میخوانند هزار مرتبه بالاتر از آن در اینجا محقق میشود و بگویم فارغ از تمام الگوها ثمره و نماد انقلاب اینجاست، حی و حاظر و جمیع دستاوردهای مادی بشیریت قابل برابری با کفش او هم نیست...

 

(این متن ادامه دارد..)

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ دی ۹۸ ، ۲۲:۰۸
أنارستان

پنجشنبه است، غروب. ته تغاری آمده و با ذوق کلیپ های حماسی اش را نشانم میدهد. مخصوصا آن که در صف نماز است و مطیعی میخواند و برای صف اول نشینان راکد خط و نشان میکشد و حاج قاسم خنده اش میگیرد. با هم نگاه میکنیم و میخندیم و ذوق دخترانه مان گل میکند.

 

صبح جمعه است، نماز را میخوانم، هنوز تا طلوع خیلی مانده ساعت 6 صبح است. سری به اینترنت میزنم تا نگاهی به اخبار بیاندازم. اینستا چند نفری پیام داده اند. جواب میدهم و استوری یکی از دوستان را باز میکنم. انالله و انا الیه راجعون و استوری بعد عکس حاج قاسم. حرصم میگیرد که چرا این صفحات مجازی شایعه پخش میکنند. رد میشوم پیج ها و عکس های دیگر، تصاویر به سرعت عبور میکنند. پیج تسنیم بالا می آید، با عکس حاج قاسم. با شک نگاه میکنم و چند بار خبر را مرور میکنم...سریع توی ذهنم نذر میکنم و دعا و قلبم به طپش می افتد.

 

خبرگزاری ها...خبرگزاریها..دانه دانه میگردم انگار که میان جمعیت گم شده باشم. آخرش اشک مجری خبر مرا با خود غرق میکند. حاج قاسم...اشک هایم دانه دانه می افتند و تصویر خنده ی دیشب را محو میکند، اهل خانه خبر ندارند. در آرامش خوابیده اند. نمیتوانم بیدارشان کنم اما دلم کسی را میخواهد که بغلش کنم و هق هق بغضم را خالی کنم بغض خشم و غم را.

 

یاد دعاهایش می افتم در جمع رزمندگان بر خاک خوزستان همان موقع که حتی من هم دلم لرزید و برایش دعای شهادت کردم. دلم؟! همان که میخواهد تو باز با لبخند از در بیت وارد شوی و در صف عزاداران دخت رسول خدا بنشینی یا همان دلی که میداند حیف است عاقبت تو شهادت نشود. نمیدانم! دیگر این دل را نمیشناسم، انگار مال من نیست، انگار به وسعت جهان گسترده شده و حوادث را مرور میکند، و دانه دانه خون های بر خاک ریخته شده و دست های از تن جدا را....اشک ها میچکند و عرصه ی دلم ترک میخورد. حالا من و دل با هم به سوگ نشسته اییم، به سوگ دیده که دیگر تو را نمیبیند. گرچه همواره جایت این جاست بابای مهربان شهید.

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۸ ، ۱۱:۵۲
أنارستان