أنارستان

أنارستان
بایگانی

۸ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۸ بهمن ۰۰ ، ۱۰:۲۴
أنارستان

شاید روزی، جایی شیعیان محب اهل بیت را لازم شود که پاسخ دهند آن جایی که غیرت الله جان و مال و ناموس خود را در راه احیای دین تقدیم کرد ...برای بسط نشاندن زنان در خانه و اکتفا به فرزندآوری و خانه داری چه فتواها که صادر نکردند..

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۰۰ ، ۲۳:۰۷
أنارستان

 

 

یا علی

 

 

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۰۰ ، ۲۰:۲۴
أنارستان

کتاب خداحافظ سالار رو هیچوقت نتونستم تموم کنم اینقدر که تصویر سازی وقایع دقیق بود و قلبم با هر اتفاق خوب و بد به طپش می افتاد...هنوز به اوج داستان نرسیده از دورهمی ها و شادی ها گریه م میگرفت و برای اینکه با شهادت قهرمان داستان مواجه نشم کتاب رو کنار گذاشتم...

 

امشب توی هال راه میرفتم بابا که کنار بخاری نشسته بود دستش رو به سمتم دراز کرد با تعجب دستش رو گرفتم خواست دستم رو ببوسه، لحظه آخر جاخالی دادم و من دستش رو بوسیدم..

 

با تعجب پیش خواهرم رفتم و گفتم بابا امشب عجیب شده، خندید و گفت در حال خوندن کتاب شهید همدانیه اسم دخترهاش زهرا و ساراست مثل ما...من که روایت داستان رو مدتهاست فراموش کردم با تعجب سری تکون دادم و گفتم هنوز که خیلی از کتاب رو نخونده...

میدونم ولی در مورد شهید پرسید که زن و بچه ش هم اسیر شدن یا نه قبلا یک روایت دیگه از مبارزات شهید رو خونده و اینجا تازه با روایت خانواده مواجه شده ...

 

 

_______________________________

سلام به همه ی باباهای با غیرت و نگران ناموس

سلام به همه ی باباهای ساده با احساسات غیرقابل تفسیر

سلام به همه ی باباهای نگران حریم خانواده...

 

سلام به حاج قاسم

سلام به حاج حسین

سلام به بابا علی

سلام به همه ی باباها که پرتوهای آفتاب عالمگیرند، پرتویی از بابای امت ها

۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۰۰ ، ۲۱:۵۹
أنارستان

حتی اینکه نصف شب با علائم آسم از خواب بیدار بشی نمیتونه پدر و مادرتو به این باور برسونه که هوای اتاق مشکل داره و نیاز به یه فن باد گرم هست، همچنان مشکل رو از گوشی و اینستاگردی میبینن

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۳ بهمن ۰۰ ، ۰۳:۰۸
أنارستان

امروز رفتم مرکز 

به بچه ها سلام کردم

سلام ترنج، خوبی مامان

علی چطوری؟

پسر گلم هاوش چطوره، بخند مامان ببینه

بهار ...

بچه ها بهار کجاست؟

پرونده ها رو نوشتم و رفتم طبقه پایین

سری به ابوالفضل زدم، پارسا رو بغل کردم، آراد صدام زد و نوازش خواست، آرشان به ساعتم دست زد و گفت ساعت بده...

کارم تموم شد خواستم برگردم بالا سروقت باقی پرونده ها..یاد بهار افتادم ازپرستو پرسیدم بهار کجاست؟ تختشو کدوم قسمت گذاشتن

جواب داد: پایین نیاوردن، آندیا گفت حتما مرده خانوم

من: نه آندیا این چه حرفیه! بچه ها سربه سرم میذارن گاهی،

مراقب طبقه پایین رو صدا زدم، خانم دهقان تخت بهار رو کجا منتقل کردن پیداش نمیکنم...

خانم بهار مرده...

کی؟!

شیفت قبلی..

آها...باشه..................................................................................................

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۰۰ ، ۲۰:۲۹
أنارستان

امروز پس از سالهای سال خوردم زمین، نه از این خوردن زمین های نصفه نیمه که کمی پایمان میلنگد...یک خوردن زمین تمام عیار که از فرق سر تا نوک پایم خاکی شد...

محو کبوترهای بالای پل شده بودم، یک چاله بی هوا نمیدانم از کجا پیدا شد هر دو پایم را گرفت و با تکنیک مشک سقا زمینم زد. بلند شدم و مشغول تکاندن چادرم، چند نفر یا علی گفتند

 

خانمی کنارم آمد با ناراحتی و بغض که دخترم داشتم نگاهت میکردم و دعا کردم چیزیت نشود، مغزم انگار تکان خورده باشد صحبت هایش رو دوتا یکی اوهوم، بله ایی میگویم ادامه میدهد دخترم ۳۵ هزارتومان داری که اسپری بخرم‌‌...

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۰۰ ، ۱۸:۳۸
أنارستان

باید موسیقی یاد بگیرم، واژه ها برای صحبت از احساس کافی نیستن...

نه موسیقی های رایج، یک ترکیب نو نیاز دارم که بدون القای حس عجب بتونم نشون بدم دارن قند توی دلم آب میکنن، قند بلوری!

 

خب برای چنین عبارتی چه آهنگی نیازه؟

 

آهنگی مثل خوردن قاشق باریک به شیشه بخار گرفته لیوانی پر از تیکه های یخ و شربت آلبالو مثلا...

 

شاید کمی زیرتر حتی، مثل ریختن یک مشت تیله توی ظرف پیرکس...

 

یا صدای دینگ و دونگ زنگوله گردن بز گله...

 

 

یا صدای ریختن شن رنگی توی تنگ ماهی...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۰ ، ۱۴:۱۵
أنارستان