أنارستان

أنارستان
بایگانی

۱۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۲ ثبت شده است

انتهای دبیرستان حدفاصل سرویس های بهداشتی و دیوار انتهایی حیاط فضای دنج ما بود. برای فرار از برنامه صبحگاهی، فرار از کلاس های ناخوشایند و یا برنامه های فرمالیته اونجا پناه میگرفتیم. کتاب های هری پاتر رو اونجا دورخوانی میکردیم، نوشته های جدید و دستاوردهای ادبی رو توی اون محفل چند نفره برای هم ارائه میکردیم. تتوهای سمپاد رو با روانویس روی دست هم میزدیم و در مورد برنامه های جدی برای آینده جهان اونجا صحبت میکردیم. اجرای پرده های نمایشنامه های سه تفنگدار، مونت کریستو قسمتیش اونجا رقم خورد.  هر کدوم منسوب به کاراکتری از بین کتاب های داستان بودیم. زمان انتخاب اسم به رای اکثریت، قرعه فرد ویزلی به اسم من خورد. یکی از برنامه هامون برای آینده پیوستن به گروه پزشکان بدون مرز بود. به خودمون افتخار میکردیم که از سطح پوسترهای انریکه و آوریل بالاتر رفتیم و آیدلی مثل چگوارا داریم! ر. گرایشات اسلامی داشت و همینطور پ. و چون گرایش ها با نوگرایی هایی مثل افکار شریعتی و آهنگ های سامی یوسف پیوند خورده بود مشمول انزجار و تمسخر ما نمیشد. یادمه در مورد پزشکان بدون مرز که صحبت میکردیم ر. میگفت: پزشکان بدون مرز از شرایط خدمتشون آشکار نبودن نمادهای دینیه! منم میخندیدم و میگفتم عیب نداره موهامون رو میتراشیم که نه موها پیدا باشن نه لازم باشه حجاب بذاریم!!! برای رضای خاطر ر. میگفتم و چه حرف ها که من برای رضای خاطر این و اون نگفتم و چه کارها که نکردم.

 

*****

پدر مجموعه ایی از آثار شریعتی داشت. اصلا علاقه ایی به خوندنشون نداشتم. برای عمیق تر شدن رفاقتم با پ. هر از گاهی چند صفحه ایی میخوندم.

ر. شیفته ی مدلینگ بود و سعی میکرد گام برداشتنش به سبک کت واک، قدم پشت قدم باشه...فرم مسخره ایی میشد اما خب در عالم نوجوانی برای خودش سبکی بود. ر. عاشق فیلم بود، معمولا زبان اصلی میدید و دی وی دی ها اون زمان توی هال خونه بود. فیلم هایی که توی مدرسه لای کتاب های تکمیلی و مبتکران جابه جا میکردیم ساعت ۲-۳ نصفه شب به بهانه دیدن فوتبال تماشا میشدن در حالی که کنترل تلویزیون و دستگاه دستمون بود که اگه کسی از اعضای خانواده برای چک-کنترل سرک کشید سریع بزنیم شبکه سه!

ر. چادر میپوشید و پ. این اواخر زیر مقنعه هدبند میزد که موهاش پیدا نباشه. یک باگ دیگه در رفاقت و روابط، این یکی رو کجای دلم باید میگذاشتم...

 

****

 

ساعت ها و روزها به مسئله حجاب فکر میکردم، هیچ منطقی از دبیرهای معارف رو قبول نداشتم. آخرش با خودم گفتم تجربه میکنی و با این منطق که : من تعیین میکنم چه کسی حق داره چه مقدار از بدن منو ببینه! حجاب گذاشتم. مقنعه م رو کشیدم جلو؟! نه بنظرم استایل خیلی خزی بود(به اصطلاح اون زمان) هدبند زدم که اسپرت بودن استایل از بین نره...

اینها دوستان اهل مطالعه من بودند. بعلاوه چند نفر دیگر که بعدها شاید در مورد اون ها هم بیشتر نوشتم. دبیرستان برای من دوران طلایی بود. راهنمایی در مدرسه نمونه دولتی خیلی سخت گذشت گرچه بچه های اون مدرسه هم در سطح مطلوبی بودند اما تقریبا هیچ پیوندی بینمون برقرار نمیشد و تنها لینک ارتباطی درس بود و درس برای من روز به روز خسته کننده تر ! تنها انگیزه و قوت روزهای من در راهنمایی مسابقات بسکتبال بود اما دبیرستان پیوند های من و بچه های گروه از ورزش گرفته، تا کتاب و فیلم و جنبه های اجتماعی سیاسی زندگی و یک زیر لایه مهمتر: فرار از درس و قیود عرفی دست و پاگیر این از همه مهمتر بود. گل سرسبد رفاقت ها دوستم الف. بود، دوستی ما یک جور دیگر شکل گرفت، حتی فراتر از استانداردهای گروه. زمانی که بچه های گروه تند و تند برای کنکور و المپیاد آماده میشدند الف و من پا روی پا می انداختیم و به این تقلا میخندیدیم شعار و روش ما در زندگی شاید در عبارت : زندگی بازیچه ایی بیش نیست خلاصه میشد. به کلاس های نقاشی سرک میکشیدیم، دبیرها را دست می انداختیم. سوراخ سنبه های ممنوع شهر را بلد میشدیم گاهی به شوخی میگفتیم فقط سر از کارتل های مواد مخدر و قاچاق اعضا درنیاوردیم. اینهم دلیل داشت، از جرم های بی پرده و عریان خوشمان نمی آمد به آرایه های ادبی اعتقاد داشتیم فعل شیطنت آمیز هم باید آدابی میداشت که زیبا میشد، هیچوقت با افرادی که دریده و برهنه رفتار می کردند بر نمیخوردیم. برای خودمان شخصیت قائل بودیم. نمیدانم تاثیر سینما بود یا داستان! دوست داشتیم اگر روایتی را رقم میزنیم اگر بد داستان هستیم زشت داستان نباشیم از خوب های کلینت ایستوودی هم فراری بودیم!! 

 

****

یادم هست یک روز وسط یکی از جلسات سری ر. گفت دیشب خوابتو دیدم. خواب زمان آینده و عجیب بود تو یک زن معمولی شده بودی! آرام، متین، درگیر زندگی و خانواده همه ی بچه ها خندیدند که دیگر نمیشود به خواب های ر. استناد کرد آنقدر خندیدند که ر. پکر شد شاید، آخر دست گذاشتی روی کی؟؟! ر. گفت خوابست دیگر من که قرار نیست تعیین کنم چه میبینم!

 

****

سال سوم اردوی زمین شناسی داشتیم به مقصد همدان. دبیر زمین شناسیمان آقای ایکس. خیلی زحمت کشید که اردو را هماهنگ کند. از مباحث زمین فقط باباگرگر قروه یادم مانده و چشمه ی آب گرم. باقی اردو را به خاک و خون کشیدیم. ناظممان با چادر رو میگرفت و بعد از تذکرات ایش میگفت و دور میشد ما هم تا میتوانستیم مسخره میکردیم و ادایش را در می آوردیم. چه مشکلی با راحتی و شادی ما داشت؟ نمیفهمیدیم... خیلی نمیفهمیدیم.

انسان باید نفهمیدن های خودش را بفهمد وگرنه با همان نفهمیدن ها سرگردان وادی نفهمی باقی میماند. کلمه ناخوشایندیست این واژه نفهم اما کلمه که از اصل معنا ناگوارتر نیست! هست؟! بالاخره هر کداممان روزی با این ناگواری روبه رو میشویم چه زود چه دیر چند سطر اعوجاج معنا که چیزی نیست.

 

****

میتوانم بنشینم و جزئیات آن روزها را بنویسم، آنقدر بنویسم که ... نمیدانم ظرفیت هر پست چند کلمه است؟ محدود یا نامحدود؟

وسط نوشتن این جزئیات درست یادم نمی آید چه شد؟

چرخ در کدام نقطه ی محوری چرخید؟ کدام روز؟ کدام ساعت؟؟ هم یادم هست و هم نیست. شاید نقطه یا نقاط را درست یادم باشد، شاید هم نقاط اصلی از چشمم پنهان مانده...

اینقدر میدانم که هر کسی که الان من را میشناسد منِ آن زمان را باور نمیکند و هر کس منِ آن زمان را دیده و شناخته اکنونم را باور نمیکند.

 

*****

آخرین بار پ. را کجا دیدم؟ در خیابان ولیعصر نرسیده به چهارراه طالقانی شاید حدود سال ۹۳. او از من در شگفتی و من از دیدن او؟! یادم نیست چه حسی داشتم. من را که دید دستی به مقنعه اش کشید مضطربانه و خواست دسته ی موها را بپوشاند. شاید متعجب بودم که چرا اینکار را میکند. من و پ. که این حرف ها را نداشتیم؟! او هم کسی نبود که آنچنان از حضور سایرین معذب باشد...

 

****

دیگر خبری نداشتم، الف. سالهاست از از ایران رفته. در یکی از تعطیلات تابستانی که دیدار تازه میکردم از سیاسی نویسی های ر. تعریف کرد، تعجب کردم! ر. را با سیاسی نوشتن چه کار او که غرق ماده و متالوژی بود. آدرس اینستایش را گرفتم و چند صفحه ایی خواندم و کمی سفسفطه ها و مغلطه های فکری را در گوشه چپ و انتهایی زبانم مزه کردم و باز هم به اعماق خودم، خودمان، زمان، مکان، وقایع دقیق شدم

این شاید برای حدود ۵ سال پیش باشد...

 

*****

 

دیگر خیلی اهل کاوش و بررسی نیستم اما هنوز هم شگفت زده میشوم. عکس های بچه ها را میدیدم و افتخاراتشان. مثلا افتخار به پوشیدن تیشرت و دامن در خیابان...اینکه دوستانم کجای این افتخارات دفن شده اند غمگینم نمیکند چون هنوز تا پایان راهی هست اما این گردش روزگار شگفت زده ام میکند. آنقدر که هر بار در گذر این سالها می آیم که بنویسم بهت مرا با خود میبرد، گاهی به خواب گاهی هم لابه لای کاغذی از کتابی در جستجوی مفهومی، گاهی به رویا و یا افکاری ابرگونه ...

مثلا فکر میکنم که من کی ام؟!

یا آنها کی بودند؟!

یا ما اصلا کی هستیم؟؟؟!

یا حالات و افعال و انفعالاتمان از کجا نشات میگیرد. جواب گاهی خیلی ساده است و گاه مبهم. گاه کوتاه و واضح است گاه بی انتها و غامض

امروز داشتم فکر میکردم که با آن استانداردها بلند و بلندپروازیهای رهایی بشریت آیا این حد بلوز و دامن گونگی کمی خفت بار نیست؟!

در بهترین حالت تقلید دست چندمی امواج اول جنبش های منسوخ شده نیست؟!

پس نوآوری در تکنیک کجا رفته؟!

همان که ساعت ها پشت دیوارهای مدرسه به آن میپرداختیم و شرط گیرایی داستان ها میدانستیمش؟!

کی سقف آرزوها و آرمان ها اینقدر پایین آمد؟

جهت و غایتش بماند که نفهمیدم که کی به بیراهه رفت...حقیقت چه بود؟

موضوع جذاب بحث های پنج ساعته!

یعنی باور کنم حقیقت اینقدر قابلیت بازیچه شدن دارد؟ 

باور نمیکنم.

 

****

مادر چند روز پیش همینطور که روی مبل کنار آشپزخانه نشسته بود برایم سری به افسوس تکان داد و گفت ر. و پ. دوستان خوبی بودند کاش مثل آنها میشدی. ته تغاری زیر چشمی نگاهم کرد و لبخند زد. به مامان از بازیهای چرخ روزگار چیزی نگفته ام تحمل شوک شدنش را ندارم. سری تکان دادم و گفتم خدا عاقبت همه مان را به خیر کند.

 

*****

چند روزیست توی اینستا آیه '' کل فی فلک '' دائما به چشمم می آید..

خیلی عجیب است اما هیچوقت فکر نمیکردم روزگاری بگذرد که از به واقعیت پیوستن خواب ر. خوشحال شوم.

 

 

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۰۲ ، ۱۲:۳۸
أنارستان

 

 

واقعا جا داره یک بنر بزنم و از همه ی دوستانی که این مدت کمک کردن به صورت های مختلف تشکر کنم...

همیشه با فلسفه بنر زدن مشکل داشتم و با خودم میگفتم چه معنی میده؟!

اما الان فکر میکنم میتونه معنیش این باشه که از بس محبتتون زیاد بوده و قلبم رو سرشار کرده که دلم‌ میخواد عالم و آدم خوبیاتون رو بفهمن..

 

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۰۲ ، ۱۸:۲۹
أنارستان

از کلینیک زنگ زدن بیا دیگه مریضات میپرن..

حالا انگار برای من مهمه!

البته قدری مهمه ولی خب...

انگار دنبال یه بهونه بودم که شغلم رو ببوسم بذارم کنار، 

ولی خب شرایط محیط هم مهمه. مثلا خیلی با کلاس آدم دوست داره قید شغل پراسترس رو بزنه و یه کاروان بخره بزنه به دل جاده اما در عمل آینه بغل کاروان رو هم نمیتونه بخره و مهارت رانندگیش در حد رانندگانی نیمه شبی در جاده های خلوته...

 

چه میشه کرد، اگه اون ساربونه خودش میدونه چیکار کنه

باید نشست و دید

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۲ ، ۲۱:۰۶
أنارستان

بیاید دوستان، فیلم های زیبایی که دیدید رو با مختصری شرح اینجا بنویسید، 

من دیگه در آرشیو سایت ها فیلم جذاب و گیرا پیدا نمیکنم ...دعای خیرم بدرقه راهتان!!@

 

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۲ ، ۱۵:۱۷
أنارستان

احتمالا شنیدید که در داستان ها و متون دینی برخی مذاهب مطالبی در مورد کشتی گرفتن فلان پیامبر با خداوند(نعوذبالله) یا در مورد فرزند داشتن خداوند و مواردی از این دست بیان شده.

خیلی از ما با خوندن مطالب اینچنینی ممکنه خندمون بگیره یا بگیم واضحه که این صفات از خداوند به دوره.

 

اما در مقیاس وسیع تر که نگاه کنیم میفهمیم با چند کلمه ساده چقدر در ادیان و مذاهب گوناگون انحراف ایجاد شده.

 

وقتی اصل و یگانگی توحید زیر سوال میره، بندگان خدا دیگه معیار ثابتی برای زندگی ندارن. مثلا وقتی یک بنده به این نتیجه برسه که نعوذ بالله نبی یا خداوند خطا مرتکب شده با خودش میگه خب منم حق دارم خطا مرتکب بشم و هیچ اشکالی نداره. 

این دروغ ها هر چقدر به منبع توحید نزدیک تر باشن در نهایت زاویه انحراف بزرگتری میسازن و هر چقدر از توحید فاصله میگیرم انحرافات خرد تری رو رقم میزنن.

 

خدا چرا توحید رو برای فرد و اجتماع واجب میدونه؟ چون قراره اجتماع بر اساس یک اصل واحد و یک نقطه تعادل حرکت کنن، اگر نقاط تعادل متعدد باشن (در واقع یعنی نقطه تعادلی نباشه) هر کس به سمت و سو و جهتی میره و در واقع خود اجتماع و افراد به مرور هلاک میشن. برای ساختن یک دیوار سادهوبه شاقول نیازه وگرنه در نهایت آجرها فرو میریزن. 

 

حالا آدم یک بررسی بکنه و با خودش ببینه که چه کسانی از توحید و تمام زیر شاخه هاش وحدت زدایی میکنن، اینها ضداجتماع ترین افراد بحساب میان.

کار ما از توحید شروع میشه و با زیر شاخه های اون مثل نبوت  امامت، عدل و احکام و قوانین و ... جلو میره. اینکه کسی بدون استدلال خاصی و تنها بر اساس وهم، خیال یا خواسته شخصی این موارد رو نسبی خطاب میکنه یا دیگران رو تشویق به نسبیت گرایی میکنه فارغ از اینکه نیت اصلاح داشته باشه در حال تخریبه.

 

هر جامعه ایی محکوم به زواله اگر بر محور توحید نچرخه، ولو چندین قرن دوام داشته باشه انحراف اجزا باعث در رفتن چرخ گرداننده ش میشه.

اما حتی اگر توحید برجامعه ایی حاکم نباشه و عده ایی قوانین واحد مختص اون جامعه رو زیر پا بگذارن زوال در بستر همون قانون باطل هم زودتر اتفاق میفته.

 

حالا ببینید عاقبت شعار دهندگان امور دلبخواهی به کجا ختم میشه، پیش بینی این مسئله خیلی ساده ست.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۰۲ ، ۱۵:۱۴
أنارستان

 

 

کتاب های کتابخونه مونده گوشه ی خونه و یادم نیست کی قرضشون گرفتم..

به این ترتیب در اولین امانت کتاب از کتابخونه تازه افتتاح شده احتمالا چند روزی تاخیر و جریمه بخورم

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۰۲ ، ۱۵:۵۴
أنارستان

دوستان کسی اطلاع داره که هزینه طراحی و نگهداری یک سایت به چه صورته؟

(یک سایت ساده)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ شهریور ۰۲ ، ۰۰:۱۵
أنارستان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ شهریور ۰۲ ، ۰۱:۰۱
أنارستان

یکی از بچه های اتیسم کلینیک قدرت بدنی و وزن بالایی داره. هر وقت رفتار خارج از چارچوب نشون میده از سمت پدر تنبیه میشه...

و قاعده کتک زدن رو به خوبی یاد گرفته. هفته پیش همینطور که کنارش نشسته بودم و منتظر بودم که پازلش رو حل کنه ناغافل یک ضربه زد و از جایی که نشسته بودم پرتاب شدم پایین...

با عصبانیت برگشتم که بگم این چه کاری بود؟

دیدم دستاش رو حائل کرده و منتظره کتکه.

حالا من چطور به پدر متوقع این کودک که هر بار برای جلسات درخواست های تازه ایی داره بفهمونم که اینکار رو با بچه نکنه؟

یا اگه اینکار رو میکنه بدونه که برای درمانگر چاره ایی جز استفاده از همین روش باقی نمیذاره؟؟...

 

همینطور این افکار در ذهنم بود و دنبال راهی برای حل مسئله بودم که تایم کلینیک تموم شد، از اتاقم که بیرون اومدم همکار روانشناس(آقا)هم از اتاق کناری بیرون اومدن.

به منشی نگاه کردن و به پدر کودک مذکور و دستهای تا آرنج کبودشون رو بالا گرفتن...

اینطور که بنظر میرسه فعلا سه-هیچ در مسابقه کتک نخوردن از همکارم جلوام، تا ببینم بقیه روند به چه صورت پیش میره.

----------------------------------------

پ.ن: کسی از این ضربه گیرها و کلاه های تکواندو یک دست اضافه نداره؟ آبی باشه بهتره!

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۲ ، ۰۹:۱۶
أنارستان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۸ شهریور ۰۲ ، ۱۲:۵۲
أنارستان