أنارستان

أنارستان
بایگانی

۲ مطلب در مرداد ۱۴۰۲ ثبت شده است

 

نوجوان بودم و از کودکی عروسک های باربی را دوست داشتم. لباس ها و فرم اندام ایده آل و زیبا بود. شاید اوایل نمیخواستم مثل باربی باشم و فقط داشتن یکی از آن عروسک های زیبا ارزوهایم را برآورده میکرد اما به مرور زمان با تاکید ها و تبلیغ های بیشمار اطرافیان ناخودآگاه لازم میدانستم که باربی شوم.

عروسی دایی مادرم بود، خاله ها و مامان با حسرت به فلان دختر نگاه میکردند که وای! ببینید چقدر باربی شده، چه لباس های شیکی چه موهایی.

من خودم را نمیدیدم. قیاس و فهم درستی از محاسن و معایب جسمی شخصی نداشتم.

حتی متوجه نبودم که گاهی بر اثر حسادت نزدیکان و روابط پیچیده فامیلی نادیده گرفته میشوم.

در آن دوران نبود فیلم و سریال و حتی عدم دسترسی به مجلات، یگانه صورت زیبا و ارمانی زن برای من باربی بود و من کودک که به شخصه شاید دربند زیبایی پرنده ها و شاپرک ها بودم اما WoOow گفتن های بیشمار اطرافیان همچون یک بیماری مسری روانی کار دستم داد. 

این توهم در من شکل گرفت که زیبا نیستم. تصوری غلط و بی مبنا

پروژه باربی شدن در ناخودآگاه مغزم رقم خورد!

غذا نخوردن، رژیم آب گرفتن! پنهان کردن جسم برای سایز کوچک به نظر آمدن. چپاندن پا در کفش های عروسکی و پاشنه دار،

اضطراب و احساس ناکافی بودن و دور شدن از جمع ها.

گاهی فکر میکنم اگر ریشه هایی از فطرت وارسته و طبیعت گرد در وجودم قرار داده نمیشد به مسیرهای هولناک تری کشانده میشدم.

 

کم کم یادگرفتم از جمع دور شوم، در تنهایی خودم با رویاها و کتاب سر کنم...پیش دانشگاهی بودم که اولین گوشی لمسی با سیستم جاوا را خریداری کردم. قابلیت سرچ و دسترسی به اینترنت به صورت خصوصی لذت جدیدی بود. وبلاگ خوانی/ نویسی من از همان دوران شروع شد.

 

یادم می آید یک روز از فشار انتظاراتی در محیط زندگی از اطرافیان حس میکردم و طوفان درونی که در طلب گمشده درونم غوغا کرده بود گریه ام گرفت گوشی را برداشتم و سرچ کردم در مورد آدم بودن! مدتی بود دیوان حافظ میخواندم با مفاهیم عالیتری روبه و بودم. گرچه برایم ناشناس و مبهم بود اما درک میکردم که ورای لذات روزانه و اهداف خطی نوع انسان گویا چیزهای دیگری هم هست..

در باکس گوگل نوشتم آدم و سایت ها را یکی یکی باز کردم. گاهی بیربط گاهی پیچیده. 

رسیدم به وبلاگی با عنوان `` آدم`` با خودم گفتم ببینم این یکی از آدم بودن چه گفته.

مطالبش را زیر و رو کردم.

گفتارهای در مورد عشق، واژه هایی در مورد احساس و یک پست ویژه در مورد باربی!

عنوان و تیتر را که خواندم شگفت زده شدم: چگونه جهان پیرامون با ساخت قالبی بعنوان باربی دخترکان را دستمایه فشار قرار میدهد ( تقریبا چیزی شبیه این نوشته بود)

مطلب را یکبار نه، چندین بار خواندم. با هر خط ذهنم مسیرهای تازه ایی از نور را طی میکرد. چندبار گریه کردم در روزهای مختلف و با خوانش های مجدد از متن. انگار سنگ ها را دانه دانه از شانه ام پایین می انداختم..

حتی برای خودم در این سن، درک نوجوان آن سالها و حجم فشاری که تحمل میکرد سخت است. نوجوانی که در برهوت رقابت سنگ و چوب دریچه هایی از نورمعنا به رویش باز شده بود.

 

آن وبلاگ و آن مطلب یکی از نقاط عطف زندگی من قبل از شناخت فعلی ام از اسلام و عدم شناخت در آن زندگی پیشین بود.

 

 

____________________________________________________

پ.ن: رایج است که در جهان امروز برای مدیریت و بهره کشی از انسان ها تصورات غلطی را در ذهن آنها شکل میدهند و با بت یا آیدل سازی و ایجاد حس طلب و استسقا(تشنگی اغراق شده)  در فرد شروع به پاسخ نیاز کاذب او در راستای اهداف خود میکنند.

 

پ.ن۲: وقتی میخواهند گوسفندی را بیشتر از وزن طبیعی به خریدار بفروشند مقدار زیادی نمک به گوسفند میخورانند، و کمی قبل از وزن کشی به گوسفند آب میدهند. گوسفند نمک خورده شدیدا تشنه است و چندین برابر حالت معمول آب میخورد و چند کیلو به وزنش اضافه میشود. 

 

پ.ن۳: به زنان جهان امروز سالها نمک خورانده اند، نمک مورد ظلم واقع شدن، نمک مورد بیعدالتی قرار گرفتن را. سالها قسمت پایین ترازو را نشانشان دادند و آن طرف بالای ترازو را سانسور کردند. و حالا راهکاری را بعنوان آب پیش رویشان گذاشته اند دریغ از آنکه چاقوی قصاب را هم نمایان کنند. چشمی که نسبت آب و نمک را نفهمد لاجرم به مسلخ خواهد رفت

 

۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۰۲ ، ۰۹:۰۱
أنارستان

 

 

رفته بودم امامزاده دوبرادران، دو روز پیش...کسی نبود، ساکت و آرام.

ضریح اول را لمس کردم و سراغ مزار دوم رفتم

چشمم به سمت چپ افتاد، یک گهواره با پارچه سبز را بین دو ضریح گذاشته بودند.

 

زیارتم که تمام شد نشستم کنار گهواره، کمی تکانش دادم و تزئینات سبز و سفیدش را نگاه کردم ..

توی این فکرها بودم که گهواره را چرا اینجا گذاشتند و حتما از مراسمات جا مانده و ...

که دستم ناخودآگاه پارچه ها را کنار زد در طلب طفل!

الان دو روز است با خودم میگویم این چه حرکتی بود، از کجا آمد؟ ... یاد جای خالی نوزاد می افتم و قلبم جمع میشود ..

 

.............................

پ.ن: گاهی فکر میکنم افراد، بعضی از حوادث روضه را حتی از آن بعد ظاهری درک نمیکنند. برای مثال جز یک زن که چند ماهی طفلی در کنار داشته چه کسی حال و هوای فقدان طفل را درک میکند...زنی که جسم و روحش با طفل پیوند خورده و چندماهی از عمرش هر شب ناخودآگاه دستانش در طلب طفل محیط را کاویده تا آرام گرفته....

 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۰۲ ، ۱۸:۲۵
أنارستان