أنارستان

أنارستان
بایگانی

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

فیتنس! به خودت برس و سرحال باش...لباس های خوشگلت را تن کن و بخند، صبحانه رو با حوصله صرف کن، نه آنقدر که سنگین شوی و نه آنقدر که ضعف کنی، دو نفس عمیق بکش و برو کنار تختش، سلام عزیز دلم، صبحت بخیر... لبخندی گرمی میزند و دستت را میگیرد، به انگشتانت نگاه میکند و خنده و خمیازه قاطی میشود...پنجه در پنجه ات میگذارد و تو را به سمت خودش میکشد...آب از لب و لوچه اش آویزان شده و تو خنده ات میگیرد، ...علیرضا! ...صدایش میکنی از نخ دستهایت بیرون می آید تا حوالی چشم ها، پلک میزند و گردن کج میکند، ...لباس سفیدت را سفت چسبیده و رها نمیکند، باز هم میخندی، ..دستمال برمیداری آب دهانش را خشک میکنی. شروع میکنی به استرچ و روتیشن دست ها تا کمی از خشکی درآیند، استخوان زیر دستت ترق و تروق صدا میدهد و تو شرمنده آسایش چشم های علیرضا و لبخند رضایتش میشوی...با هر تکان میلیمتری انگار جان به دست های خشک تر از چوبش وارد میشود...میخندی و بار ها میخندی و لبخند میزنی و دوباره میخندی و حق نداری گریه کنی، تووی دلت به خودت میگویی بدبخخخخخت! خخخخخاک بر سرت، دو تا فحش انگلیسی هم میدهی، همان ها که تووی تمام فیلم های هالیوود مرسوم است....بعد فکرت میرود سر وقت فلان بازیگر با دندان های مرواریدی که این فحش ها برای جذاب شدن فیلم از میانشان ادا شد، فیتنس! ترکیب اندام و قر و فر و مانکنی راه رفتنش خاطرت می آید و تهوع! با کمال قدرت تووی ذهنت داد میزنی تف به این زندگی! گردنت میگیرد، دلت گریه میخواهد و میدانی که حق نداری، تووی مغزت باران میگیرد و اشک جاری میشود، انگار که  چشم ها ۱۸۰ درجه چرخیده باشند و گلایه ها را پیش مغز برده و اشک ها را در حفره ی جمجمه بریزند....میروی سراغ پاهای علیرضا، پتو را کنار میزنی و بو میزند تووی صورتت، حق نداری عق بزنی، با بینی نفس نکش....هوا را یکجا بده تووی دهانت.....دست دو طرف استخوان لگن میگذاری و سعی میکنی با تحریک، پاهای قفل شده را به حرکت درآوری....اگر عضله ایی برای حرکت باشد....استخوان خالیست! باز یادت میرود به فیلم الف و ب و پ و لگن های پر گوشت و خوش تراش در دامن ها و شلوارهای زرق و برق دار، یادت میرود به جنیفر لوپز و عکس های اینستا و آن همه آب که از لب و لوچه کامنت ها جاری بود....اینبار با تمام وجود عق میزنی، اما باز هم ۱۸۰ درجه به سمت درونت، درون را به گند کشیده ایی، از بالا تا پایین درونت را استفراغ میگیرد و تو از بوی علیرضا چندشت میشود. بعد فکر میکنی بوی درون علیرضا چطور است؟! آیا بدتر از بوی توست؟ دوباره عق میزنی، عرق سردی میکنی و به درون طیب و طاهر علیرضا متوسل میشوی.....به چشمان علیرضا نگاه میکنی، علیرضا! بخند!....میخندد و آب از لب و لوچه اش روان میشود، میخندی! درونت اما گریه میکند
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آبان ۹۵ ، ۱۲:۲۶
أنارستان