أنارستان

أنارستان
بایگانی

۷۶ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

هر کی به مردم شلیک کرد بزنیدش

هر کی گفت نزنینش، اونم بزنینش

هر کی گفت صحبت کنیم، اونم بزنینش

هر کی گفت منم اعتراض دارم، این راهش نیس، اونم بزنینش

هر کی گفت فرق شما با اونا چیه اونم بزنینش

هر کی گفت اینا برن کی میان اونو ۲ بار بزنینش

این قد بزنین تا تموم شن این بی همه چیزا!

 

توییت دنیا دادرسان در ساعت ۱۱ و ۱۳ دقیقه سیزدهم اکتبر ۲۰۲۲

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۰۱ ، ۲۲:۲۴
أنارستان

التوکل علی الله: انقطاع العبد الیه فی جمیع ما یامله من المخلوقین. یعنی توکل به خدا منقطع شدن بنده است به خدا در هر چه که امیدوار بوَد از خلایق.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۰۱ ، ۱۱:۱۸
أنارستان

در انتخاب رشته های علوم پزشکی دقت کنید..

از دور کوه پرستیژ و درآمد بنظر میرسه

از نزدیک اینطوره که صبح بیدار میشی و از استرس مواجهه با بیمار حالت بد میشه و نمیتونی سرکار بری...

جرئت بیان اصل مسئله رو هم نداری چون از تو تصویر متزلزلی در ذهن دیگران ایجاد میکنه و فرصت های شغلیت رو با تهدید روبه رو میکنه.

 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۱ ، ۰۸:۴۵
أنارستان

سال ۹۶ بود اگه درست یادم باشه

در جربان انتخابات و صحبت هایی که پیش میومد در سطح شهر

تنهایی پا میشدم میرفتم پارک دانشجو برای صحبت و مناظره و اقناع و اینطور حرف ها

کانه baby boss  به میتینگ سیاسی میرود.

بعدازظهر دلنشینی بود، دونفری در حال صحبت بودیم، و غرق وقایع.. چند پلک زدم و اطراف را پاییدم جمعیتی حدود سی چهل نفر دوره مان کرده بودند و به حرف ها گوش میدادند، همه هم آقا!

بحثمان تمام شد

خیلی نرم به شیوه تام و جری خواستم فضا را ترک کنم، جمعیت اصلا شکاف برنمیداشت، مانده بودم چه بگویم ..

مثلا: آقایان کوچه باز کنید؟! یا ببخشید میخواهم خارج شوم ..😐

در حال محاسبه جملات و احتمالات در دریافت تیکه ها و توهین ها

یکی از آقایون جمع داد زد تو اصلا برادر آقای خامنه ایی را میشناسی که فلان کرده و بهمان کرده ؟

نه خانم شما بگو ببینم، اصلا میدانی برادر مقام معظم رهبریتان کیست و چه میکند

سوال پشت سوال ..

در حال هضم استرس فضا، آمدم اسم شخص مورد نظر را بگویم که بله فلان شخص را میشناسم از بد ماجرا دقیقا اسم از خاطرم محو شد...خیلی واضح اسم را میدانستم و دچار حالتی شدم که اسم خودت را میدانی و یادت میرود که چه بود!

قریب به ۵ دقیقه آن آقای شیرپاک خورده گفت و بقیه سی نفر خندیدند

من هم دیدم یادم نمی آید و هیچ جوره حافظه یاری نمیکند گفتم: 

بله آقا میشناسم، فقط نفهمیدم این چیزها چه ربطی به بحث ما داشت...چند خیابان جلوتر کتاب زندگی نامه ایشان رو میفروشند بفرمایید بخرید جواب سوالاتتان آنجاست...

بین خودشان بحث شد که چه سوالی بود پرسیدی و بعضی خنده شان گرفت.

من هم خیلی آرام از شکاف ایجاد شده به گوشه دیگر پارک عزیمت نمودم..

 

۱۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۱ ، ۰۰:۱۳
أنارستان

چند سال پیش بینشان علاقه ایی بود

پرس و جوها و پیغام های در فضای دانشجویی رد و بدل شد و ماجرا شکل جدی تری به خود گرفت

صحبت های اولیه حاکی از تفاهم بود

یکسال با همه ی افت و خیزهایش گذشت و آقا پسر ترجیح داد به جای ازدواج کمی چالشی با دختر مورد علاقه اش، به سراغ  ازدواجی عاری از چالش با دختری دیگر برود.

بدون هیچ توضیحی ارتباط را یکطرفه قطع کرد و تنها سایه ایی از خلاءیی ناپیدا در زندگی دختر مورد علاقه اش به جا گذاشت.

 

چند سالی گذشت، شاید پنج شاید هم شش...

پیام داد به همان دختر مورد علاقه و طلب حلالیت کرد

 

.................................................................

فاطمه میان بغض های متراکم چرکیده برایم تعریف میکرد: بهش گفتم چه چیزی رو حلال کنم؟

گفت: هر چیزی که من باعثش شدم، هر رنجش و تلخی

پرسیدم: یعنی میدونستی باعث رنجش شدی و این همه سال چیزی نگفتی؟!

سکوت کرد....

گفتم: هیچ جوابی ندارم، فاجعه ایی که در زندگی من رقم خورده قابل بحث و گفتگو نیست

گفت: یعنی چی؟ مگه چه اتفاقی افتاده که قابل بخشش نیست؟ هر طوری بخواید من جبران میکنم.

پرسیدم: چرا حالا اومدید؟ بعد این همه سال؟

گفت: استاد اخلاقم گفته حقی بر گردن داری که مانع روان شدن زندگیت شده، به بن بست خوردم. دارم طلاق میگیرم.

گفتم: چیزی که عوض داره، گله نداره..

عصبانی شد از برخوردم، توقع چیز دیگری داشت اما من به دروغ نمیتونستم وانمود کنم. حقیقت رو گفتم که بدونه جبران هر چیزی مثل چک کشیدن راحت نیست، هر اتفاقی فانتزی گونه به شیوه فیلمفارسی با دو تار سیبیل گرو گذاشتن رفع و رجوع نمیشه...

 

 

....................................................................

علیرضا تصور میکرد با ازدواج با کسی که صرفا پارامترهای اولیه رو داره میتونه به خوشبختی برسه، با خودش میگفت کم کم کتاب خون میشه و میتونیم از شعر با هم صحبت کنیم، کم کم دیدش وسیع میشه. مهم اینه که همشهری هستیم و لازم نیست خیلی برای ازدواج دردسر رفت و آمد داشته باشیم و ...

فاطمه اینها رو میگفت و من با خودم فکر میکردم بعضی تلخی های عمیق چقدر احمقانه اتفاق میفتن. صرف کوته نظری ما نسبت به مسائل. درد و رنج دید انسان رو عمیق میکنه و فهم رو دقیق...لاجرم در کنار هر کوته فکری اگر عزم رشد باشه نیاز به رنجی هست برای فهم...

 

 

پ.ن: کاش میشد به سبک جین ایر روایت رو به نقطه ی مطلوبی رسوند اما انتهای داستان از هر طرف بازه، تار و پود پوسیده در باد...هیچ سر داستان به قوام نرسید ...دو سر باخت، داستانی غیر عامه پسند...حقیقت آشکار و تکراری زندگی ما آدم ها، حقیقتی که برای فرار از اون به روایت های با پایان شاد روی میاریم که زخم تصمیم های نابخردانه رو کمی سانسور کنیم. فرافکنی درونی..

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۱ ، ۲۳:۲۰
أنارستان

الفبای تشخیص چای خوب چیه؟!

وقتی همه شون یک مشت خورده ریز سیاه رنگن ...

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۰۱ ، ۱۹:۴۳
أنارستان