أنارستان

أنارستان
بایگانی

حماقت ها

دوشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۱، ۱۱:۲۰ ب.ظ

چند سال پیش بینشان علاقه ایی بود

پرس و جوها و پیغام های در فضای دانشجویی رد و بدل شد و ماجرا شکل جدی تری به خود گرفت

صحبت های اولیه حاکی از تفاهم بود

یکسال با همه ی افت و خیزهایش گذشت و آقا پسر ترجیح داد به جای ازدواج کمی چالشی با دختر مورد علاقه اش، به سراغ  ازدواجی عاری از چالش با دختری دیگر برود.

بدون هیچ توضیحی ارتباط را یکطرفه قطع کرد و تنها سایه ایی از خلاءیی ناپیدا در زندگی دختر مورد علاقه اش به جا گذاشت.

 

چند سالی گذشت، شاید پنج شاید هم شش...

پیام داد به همان دختر مورد علاقه و طلب حلالیت کرد

 

.................................................................

فاطمه میان بغض های متراکم چرکیده برایم تعریف میکرد: بهش گفتم چه چیزی رو حلال کنم؟

گفت: هر چیزی که من باعثش شدم، هر رنجش و تلخی

پرسیدم: یعنی میدونستی باعث رنجش شدی و این همه سال چیزی نگفتی؟!

سکوت کرد....

گفتم: هیچ جوابی ندارم، فاجعه ایی که در زندگی من رقم خورده قابل بحث و گفتگو نیست

گفت: یعنی چی؟ مگه چه اتفاقی افتاده که قابل بخشش نیست؟ هر طوری بخواید من جبران میکنم.

پرسیدم: چرا حالا اومدید؟ بعد این همه سال؟

گفت: استاد اخلاقم گفته حقی بر گردن داری که مانع روان شدن زندگیت شده، به بن بست خوردم. دارم طلاق میگیرم.

گفتم: چیزی که عوض داره، گله نداره..

عصبانی شد از برخوردم، توقع چیز دیگری داشت اما من به دروغ نمیتونستم وانمود کنم. حقیقت رو گفتم که بدونه جبران هر چیزی مثل چک کشیدن راحت نیست، هر اتفاقی فانتزی گونه به شیوه فیلمفارسی با دو تار سیبیل گرو گذاشتن رفع و رجوع نمیشه...

 

 

....................................................................

علیرضا تصور میکرد با ازدواج با کسی که صرفا پارامترهای اولیه رو داره میتونه به خوشبختی برسه، با خودش میگفت کم کم کتاب خون میشه و میتونیم از شعر با هم صحبت کنیم، کم کم دیدش وسیع میشه. مهم اینه که همشهری هستیم و لازم نیست خیلی برای ازدواج دردسر رفت و آمد داشته باشیم و ...

فاطمه اینها رو میگفت و من با خودم فکر میکردم بعضی تلخی های عمیق چقدر احمقانه اتفاق میفتن. صرف کوته نظری ما نسبت به مسائل. درد و رنج دید انسان رو عمیق میکنه و فهم رو دقیق...لاجرم در کنار هر کوته فکری اگر عزم رشد باشه نیاز به رنجی هست برای فهم...

 

 

پ.ن: کاش میشد به سبک جین ایر روایت رو به نقطه ی مطلوبی رسوند اما انتهای داستان از هر طرف بازه، تار و پود پوسیده در باد...هیچ سر داستان به قوام نرسید ...دو سر باخت، داستانی غیر عامه پسند...حقیقت آشکار و تکراری زندگی ما آدم ها، حقیقتی که برای فرار از اون به روایت های با پایان شاد روی میاریم که زخم تصمیم های نابخردانه رو کمی سانسور کنیم. فرافکنی درونی..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱/۰۸/۰۲
أنارستان

نظرات  (۳)

چقدر آدما راحت با ارزش ترین ها رو از دست می دن 

چقدر دیر می فهمن 

وقتی روح یه انسان دیگه رو به آتش کشیدن می فهمن 

لعنت بهشون 

پاسخ:
این جاده رو همه مون یکبار ازش عبور کردیم
لعنت نمیخواد
امید به فهم بهتره🥰

قطعا لعنت می خواد 

نه امید و مثبت اندیشی جواب نمیده خیلی وقتا 

من همیشه قائل به امکان اصلاحم ولی خیلی وقتا واقعا کار از کار می گذره

بعد ۶ سال که هر ثانیش جهنمه چی می تونه جبران بشه؟

پاسخ:
نیاز به جبران نیست
رشد کردن خودش جبرانه
ادم اینقدر بزرگ میشه و فاصله میگیره که اون اتفاق مثل دعوای بچگی ها سر یک اسباب بازی بنظر میرسه.

به عنوان کسی که این درد رو کشیدم و چندسال گذشته ....

هیچوقت برام ساده و بچگانه نشد 

فاصله گرفتم ولی هیچوقت بهش نخندیدم 

پاسخ:
عزیزم ❤
هنوز خیلی زمان مونده رنج شما تازه است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">