أنارستان

أنارستان
بایگانی

۳۹ مطلب در مهر ۱۴۰۱ ثبت شده است

یکی از مریض های کوچیکم مائده خانم امشب عازم تهرانه و عمل چشم داره

امروز هر بار بغلش کردم یاد اون کوچولویی افتادم که با نارنجک چشمش تخلیه شد

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۰۱ ، ۱۸:۲۵
أنارستان

خانم براتون یه چیزی آوردم لطفا دستتون رو بیارید جلو..

دو تا گردو کف دست دراز کرده ام میگذارد

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۱ ، ۱۴:۰۲
أنارستان

مرغ های ما مجهز به نوعی سمفونی خاصن

صبح ها با طلوع آفتاب اگه دیر بهشون غذا برسه دسته جمعی شروع میکنن به قیه کشیدن 

ناله و زنجموره ایی سر میدهند که تا چهل خانه آن طرف تر هم به یقین شنیده میشود..

اینبار در سکوت سحرگاه با ولومی سه برابر حالت معمول سمفونی رو آغاز کردند

نزدیک بود از تخت پایین بیفتم

چند ثانیه در سکوت مطلق محله تامل کردم که ببینم این ناله محزون از چجور جانوری ساطع میشود

کار مرغ های خودمان بود

تا حیاط دویدم و یک مشت برنج توی باغچه پاشیدم

برگشتم ساعت را نگاه کردم، ۴ صبح بود!!

 توی آن تاریکی حتی چشمشان نمیدید که دانه ها را ورچینند

همانجور به ناله مصیبت بارش ادامه داد

صبح منتظر بودم یکی از همسایه ها با نامه استشهاد محلی درب خانه را بزند

...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۱ ، ۰۷:۳۲
أنارستان

بیمار: میشه برام یک لیوان آب بیاری

من: بله

بیمار: ممنون حالا با هم دوستیم!

من: نه، ما دوست نیستیم. شما مراجعی و من درمانگر

بیمار: ولی من میخوام دوستم باشی و دوستانه بهم کمک کنی!

من: ولی من نمیخوام...

بیمار: چرا خوش خنده، ببین چقدر قشنگ میخندی

من (تلفیقی از حس پت و کودک بودن): همه ی آدم ها زیبا میخندن، لطفا روی تمرینت تمرکز کن

 

 

.............................................

پ.ن: بیمار روان هر کاری میکنه که به شما نزدیک بشه  (تعریف عامیانه ش آویزون شدنه) تا بعد علیه شما موضع بگیره و همه ی کاسه کوزه های حسیش رو سر شما بشکنه. برای همین در نزدیک شدن باید به شدت دقت کرد و حد و حدود نگه داشت.

 

البته این رفتار در همه ی ما هست، ما وقتی با کسی صمیمی میشیم به خودمون اجازه میدیم سرش غر بزنیم و با فرافکنی نقص هامون رو از خودمون به دیگران یا دلایل دیگه ربط بدیم.

 

تقریبا میشه گفت همه ی ما از نقص میترسیم و به نوعی ازش فراری هستیم، حالا گاهی واقعا از اون نقص به سمت کمال میل میکنیم و گاهی از نقص به نقص های دیگه صرفا برای در گذار بودن و مواجه نشدن...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۱ ، ۱۸:۲۸
أنارستان

بیمار روان-امروز : ببخشیدا ولی شما هیچ درکی از شرایط بیماراتون ندارید

اگه داشتید به جای این حرف زدنا خوبشون میکردید!

من  : خب معلومه ندارم، کسی رو هم تا حالا خوب نکردم

بیمار : پس چرا به میگید بیایم؟ چرا به اون بچه فلج ها میگید بیان وقتی خوب نمیشن؟ چه فایده ایی داره

من : من خوبشون نمیکنم، کمکشون میکنم که خودشون خوب بشن، مثل وقتی که یکی کمکت میکنه دوچرخه سواری یاد بگیری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۱ ، ۱۸:۲۰
أنارستان

رفته بودم کتابفروشی در پی کتابی از جوجو مویز، از متصدی خواستم نام نویسنده را سرچ کند تا قفسه مربوطه را راحت تر پیدا کنم،

کمی بعد پرسید؛ 

 جوجو مویز یا مَویز(همان کشمش خودمان)؟!

جوجو دلش خواست گردو شود بعد از این عرض ارادت

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۱ ، ۲۱:۲۶
أنارستان

امروز که ته تغاری رو بردم دانشگاه، پنجاه درصد با این هدف رفتم که خودم هم از قرارگیری در فضای دانشگاه حس خوبی بگیرم و انگیزه ایی باشه برای ارشد و ادامه تحصیل...

الان برگشتم خونه و همون ۲۳ درصد علاقه رفتن به دانشگاه هم از وجودم رخت بربسته..

تنها اثری که فضا بر من گذاشت یک عالم حس خواب آلودگی و تبلور حساسیت انطباقی بود...

 

حالا حساسیت انطباقی چیه؟ یه اصطلاح من درآوردی که زمانی بروز میکنه که میبینم اجزای یک محیط ناهماهنگن

مثلا ترکیب آیتم های معماری یک ساختمون یا ترکیب لباس های افراد...

 

تصور کنید کسی کفش پاشنه بلند نوک باریک رو با جین بگ و مانتو اداری بپوشه...درون شما از دیدن این ترکیب چه حسی شروع به غلیان میکنه؟!

آفرین این حس همون حساسیت انطباقی هست..

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ مهر ۰۱ ، ۱۵:۳۶
أنارستان

چند روز پیش که سری به مرکز نگهداری کودکان معلول زدم بچه ها در حیاط مشغول هواخوری بودند.

۵ نفر به همراه یک پرستار

طبق معمول وسایلم رو کنار گذاشتم و نگاهی به پرونده ها انداختم

کار من در مرکز یک ساعته و شامل سه ویزیت ربع ساعته میشه. حین کار سری به حیاط زدم تا هوایی تازه کنم بچه ها در حال ور رفتن با سه چرخه های قرمز و آبی بودن.

آرشان روسری آبی رنگی به شیوه ی کابویی دور گردنش بسته بود و اصرار داشت سه چرخه قرمز رنگ سوار بشه، صالح اما سه چرخه آرشان رو میخواست و چون قدرت بدنی بیشتر داشت در کشمکش پیروز شد. 

 

آرشان کنترل عصبیش رو از دست داد و شروع کرد به خود زنی، با جیغ و داد آرشان بقیه بچه ها هم شروع به جیغ زدن کردند و فضای آرامشبخش حیاط به عرصه یک جنگ تمام عیار تبدیل شد..

 

در عرض سی ثانیه از صلح مطلق به هرج مرج مطلق رسیدیم..

من که تا اون لحظه مشغول شمردن یاکریم ها روی درخت یسر بودم با تعجب پرستار رو نگاه کردم که در تلاشی بیهوده برای آروم کردن بچه ها و انتقالشون به تخت بود

وظیفه م نبود که کاری انجام بدم اما محض کمک جلو رفتم .

از گوشه چشم دیدم که صالح کنار حوض رفت و یکی از آجرهای سنگی رو برداشت و به سمت پرستار که روی زمین در حال آروم کردن آرشان بود پرتاب کرد..

اسلوموشون رسیدن سنگ به نقطه ی هدف، بچه هایی که در مسیر سنگ بودن و پرستار که پشتش به صالح بود.

امداد الهی بود که به هیچکس آسیب نرسید .

با خوردن سنگ به زمین بقیه بچه ها هیجان زده تر رفتار صالح رو تقلید کردن...

بلبشوی رخ داده قابل توصیف نیست

مجبور شدم آرشان رو مهار کنم و داخل مرکز ببرم، مهار کردن بچه ها با درگیری ذهن و جسم و روان تکنیک های خاص خودش رو داره، در نظر بگیرید چیزی شبیه کفتر بند، یا فلکشن عمومی اندام ها برای پایین اومدن تون اسپاستیک جهت کاهش احتمال آسیب به خود یا درمانگر...در این وضعیت وقتی وارد ساختمون شدم و به محدوده ی دوربین ها رسیدم دست و پام شل شد، یک لحظه از ذهنم گذشت اگر چنین فیلمی منتشر بشه مخاطب عمومی چه برداشت و تصوری میکنه؟

رفتار خشونت آمیز کادر درمان با کودک معلول...

روی صندلی نشستم و آرشان رو رها کردم که در کش و قوس های عصبی روی ردیف صندلی ها غلت بخوره، تنها با کنترل و حمایت از سر،

بعد هم که مراقب اتاق کناری برای کمک به راهرو وارد شد کودک رو واگذار کردم و به اتاق آروم خودم برگشتم

با سیلی از بغض و اشک و نفرت و نگرانی

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۰۱ ، ۱۳:۴۰
أنارستان

ته تغاری هم بالاخره دانشجو شد

شنبه قراره بره کلاس

دارم فکر میکنم نیاز به یک تیم اسکورت داریم تا خیالمون از سلامتش راحت باشه...

با تصاویری که این مدت از رفتار دانشجوها در دانشگاه دیدم حقیقتا نگرانم.

 

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۰۱ ، ۱۱:۲۱
أنارستان

من بعد از شنیدن تک بیت اخیر شفیعی کدکنی دیگه اون آدم سابق نشدم..

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۰۱ ، ۱۷:۳۰
أنارستان