أنارستان

أنارستان
بایگانی

 

 

بعضی از دوستان هم هستند که خصوصی پیام ارسال میکنن، بدون آدرس وبلاگ یا راه ارتباطی

بعدا شاکی میشن که چرا جواب نمیدی، یا جواب درست حسابی نمیدی...نکنه قهری با ما و قس علی هذا ...

دقیقا کجا باید جواب بدم؟!

چطور؟

چگونه؟؟

ان شاءالله که شوخیه ...

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۲ ، ۱۶:۴۲
أنارستان

 

امروز در حال صرف صبحانه با دوستی که چند سال از آشناییمون میگذره در مورد مسائل مختلفی صحبت کردیم، یکی از اون مسائل ازدواج بود. از آشنایی من با این دوست عزیز مدت زمان زیادی میگذره اما خب این درجه از صمیمیت که با هم صبحانه بخوریم و قرار های طولانی بگذاریم اخیرا حاصل شده و نکته تمرکز صحبت ها هم همین بود. که از بین فرضا دویست نفر خانمی که میشناسیم نهایتا یک یا دو نفر پیدا میشن که امکان فراهم شدن این درجه از صمیمیت بینمون وجود داره و این آنالیز و شناخت بعد از سالها معاشرت با افراد گوناگون حاصل شده که در نوع خودش بسیار نادر و خاصه..

حالا اگه بخوایم همین مسئله دوستیابی رو به ازدواج تعمیم بدیم با یک گپ و چاله بزرگ مواجهیم که چطور امکان شناسایی فرد مورد نظر فراهم میشه؟

اونهم در صورتی که امکان شناسایی سالم افراد مذکر حداقل برای ما بسیار محدوده. راهکارهای اجتماعی/ اخلاقی موجود هم دچار زوائد و ناملایمات غیرضرور بسیاره...تا حدی که افراد ترجیح میدن وارد پروسه های ناخوشایند و آشنایی با افراد اشتباهی نشن و محیط ذهنی ارتباطیشون امن بمونه.

در نهایت اینکه ته بحث باز موند و به نتیجه خاصی نرسیدیم جز مثبت اندیشی و حمد الهی.

البته الان که دارم افکارم رو مینویسم به چند راه حل یا آیتم های کمک کننده فکر میکنم که بیشتر در بعد اجتماعی-زیرساختی و با افق بلند مدته..

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۰۲ ، ۱۲:۳۵
أنارستان

 

موقعیت فعلی از این قراره که یکی از سه تا بچه گربه ایی که در حیاط زندگی میکنن طرفای ظهر وارد خونه شده و تا همین لحظه خبری از رویت روی مبارکش گزارش نشده...

و ما همچنان حیران که کجا میتونه رفته باشه در حال جستجو و کنکاشیم ..

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۰۲ ، ۱۸:۰۰
أنارستان

 

قسمت پذیرش نشستم و به درد و دل منشی گوش میدم. یکساعتی تا ویزیت مریض بعدی وقتم آزاده. مادر یکی از بچه ها بی مقدمه سرش رو از شیشه داخل میکشه و میگه میشه کمکم کنید؟

معمولا اینطور موقع ها انتظار دارم مراجع تکمیل فرم بیمه یا استعلاجی رو ارائه کنه...

میپرسم چه کمکی ازم برمیاد؟

با نفس نصفه نیمه با صدای بی حالت و یکنواخت ادامه میده:

من حالم خوب نیست، خودکشی کردم نمیتونم پسرم رو تحمل کنم میشه کمکم کنید.

چشمام دنبال راه فرار میگرده، پشت پیشخوان پذیرش چه کمکی میتونم بکنم؟ خیلی هم مرتبط با تخصص کاریم نیست. بهترین کار فرار از موقعیته یا ارجاع دادن...میتونم حرفه ایی عمل کنم و از دستورالعمل ها پیروی؟ خیییر!

شروع میکنم به صحبت کردن

میپرسم چرا خودکشی کردی؟

چندسالته؟

بچه ی چندمی؟

چرا به خانواده ت سر نمیزنی تا کمی از حالت تنش خارج بشه.

پیشنهاد میکنم که بچه رو آموزشگاه ویژه بذارن

و اون وقت آزاد رو مادر در یک فعالیت مفرح شرکت کنه و همزمان توی ذهنم این عبور میکنه که لزوما در منزل موندن خانم ها هم خیلی خوب نیست..

در حین صحبت شوهر خانم خیلی آهسته از راه میرسن و بدون اجازه وارد بحث میشن.

درک میکنم که حس حمایت و نگرانی داره پدر خانواده، اما نباید به حریم همسرش احترام بذاره؟

شاید هم بلد نیست برای ورود به یک صحبت دونفره اجازه بگیره و فقط مشکل فقدان مهارته...

مجبورم ایشون رو هم به بحث راه بدم و یک مکالمه فوق خصوصی و حساس رو در سالن کلینیک مدیریت کنم!

همه ی مواردی رو که به مادر خانواده گفتم برای پدر تکرار میکنم چون نمیخوام شکش تحریک بشه و بنظر میرسه از همون اول بحث گوش وایساده بودن.

مادر بصورت اساسی کلافه ست و دلش میخواد از زیر هر چی فشار در زندگی خلاص بشه و من دارم جزئیات کلاس های فنی حرفه ایی رو برای پدر توضیح میدم که میخنده و با فراغ بال به همسرش اشاره میکنه و ادامه میده : این اگه یک پنکیک بصورتش زد کلاسم میره...

اگر چند سال پیش بود احتمالا دلم میخواست  دفترتلفن پذیرش رو پرتاب کنم و در پرونده بیمار مثلا بنویسن علت ارجاع اصابت جسم سخت، ولی چند سال پیش نیست..

با چاشنی لبخند که به غرور پدر برنخوره و ادامه روند درمان خانواده در هاله ایی از ابهام فرو نره تذکر میدم که ایشون در وضعیت خوبی نیستن و اگر وضعیتشون تثبیت بشه برای شما پنکیک هم میزنن..

در چشمان پدر "نه بابا ول کن این حرفا رو" موج میزنه.

براش مثال میزنم که اگر خود شما در شرایط مشابه باشید و بیکار روزها رو در منزل بگذرونید قطعا بعد از مدتی حس بیهودگی سراغتون میاد، پنج درصد قبول مسئله وارد چشمای پدر میشه و من توی ذهنم فریاد میزنم که الحمدلله.....

.

.

مکالمه ما با همین فرمون جلو میره و به جاهای خوبی میرسه، احتمالا نتیجه نهایی رو بعدا اضافه کنم

الان چیزی که منو به خودش مشغول کرده

چندتا فکر متناقضه، مثلا اینکه

چطور مرد خانواده ضرورت پنکیک زدن و فقدان آرایش رو متوجه میشه اما فقدان حال خوش و ضرورت مراجعه به درمانگر رو نه؟

یا اینکه چطور میشه که خط زندگی یک زن تا نقطه ی خودکشی کشیده میشه اما کسی در طول این خط متوجه حال بدش نشه؟

مگر نه اینکه مرد خانواده مسئول و قوام همسرش هست؟ 

نمیدونم، داده های ذهنیم پخش و پلا شده

 

 

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۲ آبان ۰۲ ، ۱۷:۰۳
أنارستان

 

 

جهانی از انواع سازها

از دف گرفته تا پیانو

از اَبَر سازهای بادی تا سوتک قرمز کودکان کوی و برزن..

قاشقک های شب یلدا

ریتم انگشتان بر روی میز

نوای برهم زنش منقار درنا

چکیدن قطره بر دریا

انگار همه بر روی یک موج تنظیم شده باشند

بدون هماهنگی قبلی

آنکه میداند، ضرباهنگ را میشناسد

به گوش سر نه، به شنیدار قلب 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ آبان ۰۲ ، ۱۹:۵۳
أنارستان

 

 

به تازگی تست MBTI رو بعد از مدتها دوباره انجام دادم و نتیجه این شد که به لحاظ تایپ شخصیتی تغییر کردم!

کمی تا قسمتی برام عجیب بود. از جهاتی هم میدونستم و احتمالش رو میدادم...

الان دلم برای شخصیت قبلی و صورتک مربوط به اون تا حدودی تنگ شده

 

 

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۰۲ ، ۱۳:۱۹
أنارستان

 

 

صبح ها وقتی برای قدم زدن بیرون میرم، قبل از اینکه شهر فعالیتش رو شروع کنه هر نفس خنک انگار بازتابی از واژه ی الحمدللهِ....

باقی ساعات روز شاید مشغله و شاید مشغولیات بصری این اجازه رو بهم نمیده که متوجه باشم هر لحظه چقدر زیباست، اما صبح جور دیگه اییه

چقدر هوا اینروز ها خوبه

 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ آبان ۰۲ ، ۱۱:۰۲
أنارستان

 

 

قبلترها فکر میکردم رمان و داستان چه چیز جذاب و قشنگی است، غرق شدن در افکار و حالات یک ذهن دیگر که وقایع را رقم زده یا مجموعه ایی از اذهان صاحب فکر بعنوان شخصیت های داستان خلق کرده.

 

بارها قلبم با موج داستان زیر و رو میشد به عمق میرفت و بالا می آمد. گاها داستان را منشاء آموزه ها بدون تجربه میدانستم گاهی هم مایه تسکین اوقات پر اضطرار..

این روزها به داستان ها مظنونم. به همه ی متن های نوشته شده از دیگری یا خودم. نه بخاطر ظاهر داستان و سرگذشت ها بلکه به باطن داستان و القای نگرش به هستی

نگاه افسرده نویسنده

نگاه ناامید نویسنده

غرزدن ها و شکایت های ناشی از دلمردگی نویسنده

همین زیر افکار شخصیت ها

چه اثری بر خواننده خواهد داشت؟

 

فرض کنید کنار شخصی نشسته ایید که روزها و شب ها کنار گوشتان ناله میکند و القای بی انگیزگی، بعد از عمری شنیدن، وضع حال و روح شما چطور خواهد شد؟!

این روزها به حسبناالله و نعم الوکیل های مردم غزه نگاه میکنم، در دل مصیبت....با گذشته ایی زخمی و آینده ایی نامعلوم به تعبیر زبان رایج ما آدم ها و بسیاری داستان ها آخرین نقطه تاریکی...

 

چقدر داستان ها متکی به حس بودند و ماده، چقدر اینها فارغ اند از آنچه که دیگران به آن متکی اند...

داستان ها اشتباه میکردند یا این انسان های زنده ی مبارز؟!

 

 

 

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۰۲ ، ۱۲:۱۵
أنارستان

 

نحوه ی اعتراضات دانشجویی به قتل عام غزه.

ذهن من این سبک اعتراض رو با اعتراضاتی از قبیل فحش ها، در و پنجره شکستن ها، قمه کشیدن ها، چوب و چماق پرانی های برخی از دانشجویان ایرانی مقایسه میکنه...

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۰۲ ، ۱۸:۰۹
أنارستان

 

 

 

 

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۰۲ ، ۲۲:۳۱
أنارستان