أنارستان

أنارستان
بایگانی

بیمار امروز جای جای دست چپش رو خورده بود،

خوردگی های ساده شامل خوردن ناخن ها و پوست دست

و خوردگی های عمیق با زخم های باز چرک کرده، پینه بسته و ..

پرسیدم چرا اینکارو میکنی؟

گفت بخاطر استرس...

و در ادامه خنده ایی کرد و چشمش رو به سمت پنجره برگردوند

 

 

........

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۱۵:۴۵
أنارستان

 

 

درود بر اون لحظه ایی که اینستاگرام و حذف میکنی و میزنی به دل طبیعت...

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ شهریور ۰۱ ، ۱۵:۱۵
أنارستان

 

گفت از جور زمانه دلم گرفت

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۱۱
أنارستان

میاید و میپرسید که کدوم دمپایی مناسب تره

چه مدل کوله ایی بگیریم که کمتر به ستون فقرات آسیب بزنه

دارو چی ببریم...

 

هر کلمه ایی رو که توضیح میدم قبلش تصور میکنم، تصوری با بکگراند مشایه

میگم شب حرکت کنید و سرمای شب های آذرماه عراق روی پوستم میدوه

میگم برای تاول نزدن سبکی کفش مهمه، انگار که دوربین میره توی کفش ها یک دور میزنه،

رنگ و بوی کفش ها، ماسه های سفید چسبیده به جوراب...

حتی جزئیات و پرزهای طوسی رنگ داخل کفش هم به وضوح یادمه..

بوی موکت های نم گرفته و درصد زبری که به پوست دماغم میخوره

داغی چادر زن ها، ظهر...

مبل های فکسنی زهوار در رفته...

بارون شرشر و عطر عجیبی که میپیچه، ضعف تن، پاهای خسته که فقط صد متر دیگه توان دارن و بعد میشینن و آروم آروم زمین رو بو میکنن...

 

صدای بیرق....صدای بیرق....صدای بیرق توو دل باد، به هم خوردن کلمات روی پرچم ها...

 

یک کپه پتوی خیس کنار چادری از جنس پشم بز، شای...بخار حلقه حلقه کتری در یک برش از نور صبح

کوله ی آویزون شده از گردن، دست در گریبان کوله، سنگینی بار زندگی روی دوش...

میل به رها شدن و پابرهنه دویدن، نه پابرهنه پرواز کردن....تنه خوردن از عابرین، موج های دریا کنار من..

 

ساکت شدن درون مضیف حصیری، تاریکی ظهر لابه لای سایه های لیف خرما...خوابیدن اهل کاروان، نفس ها نفس ها...

دم گرفتن با صدای نخراشیده ی سرما خورده، همخوانی قلب و دهن، بیحوصلگی از ضمایم و تعلقات مادی، میل به انکشاف درونی، میل به فریاد زدن و همنوا شدن با ضرب آهنگ در جریان...

قرص ها، مسکن ها موقتی برای فراموشی درد عمیق، خواب ری استارت شدن برای پذیراتر شدن وجود زیر بار این حجم نشانه...طبق طبق نشانه، اسماء الهی روی دست دخترکان در انتظار بوسیدن لب زوار...

 دل بریدن از همراهان، حس آونگی درون سر میل به بیهوشی، کم آوردن خواب، رها کردن خود در نسیم خنک و چند رگه شبنم، فرودآمدن در آغوش پتوهای خیس باران خورده...

زیر باران باید خوابید...با نور...

کار ما شاید اینست...

اختلاط اشعار سهراب با مداحی عراقی ...

کار ما شاید اینست که...هلابیکم بزوار بوسجاد...

در افسون گل سرخ شناور باشیم

 

 

 

 

 

 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ شهریور ۰۱ ، ۱۵:۴۶
أنارستان

همین دقیقه و همین ساعت باباجون گفتن برید کربلا،

آبجی کوچیکه پرسید بابا چرا زودتر اجازه ندادی؟؟؟

جواب شنیدن که من مشکلی با دوتایی رفتنتون نداشتم که...

حالا ماییم و همه فرصت های از دست رفته

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۱ ، ۲۱:۳۲
أنارستان

گفته بودم یکی از همین بیمارها قریب به دو سال پیگیر بود که من جراحی و فرم دهی یکی از اندام ها رو براش انجام بدم صرفا چون به گردنش فشار میومد و شب ها نمیتونست راحت نفس بکشه؟!

و هیچ جوره هم راضی نمیشد که من جراح نیستم!

خلاصه اینکه میبینید خطم ۲۴ ساعته خاموشه بی دلیل نیست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ شهریور ۰۱ ، ۰۰:۰۲
أنارستان

+ خانم میشه شماره تون رو داشته باشم تمرینات دخترم رو انلاین بگیرم ازتون؟

- نه نمیشه، لطفا با مسئول مرکز در ارتباط باشید، مطلبی باشه میگم ایشون بفرستن خدمتتون.

شب: سلام خانم من مامان فلانی ام.

 

 

نمیدونم از کجای معنی نه نمیشه اینو استخراج میکنید که باید بگردید و به هر ضرب و زوری که هست شماره درمانگرتون رو پیدا کنید.

در هر صورت این خوشخیالی که گوشه ذهنتون تصوز میکنید من جواب میدم هم قابل تحسینه..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۰۱ ، ۲۳:۵۹
أنارستان

گاهی با خودم اینطور حس میکنم که یک مادر ۳۱ ساله ام با انبوهی از بچه های مشکل دار،

با دست و پاهای کوتاه و بلند

کمر های پیچ و تاب خورده مثل شاخه ی مو

لثه های عفونت کرده و ریه های پر از مایع

بچه های ژله ایی با دست و پای نرم 

گوشه گیر ها و بیش فعال ها

پرخاشگر ها و مهرطلب ها

لیست ناتمامی از مشکلات فرزندانم و جیغ و گریه ها در اعتراض به وضعیتشون و منی که باید دست به هر کاری بزنم که کودکانم خوب بشن...

اما خوب نمیشن و من فقط شاهد این کاستی ها و اضافاتم...

میپذیرم و کاری نمیکنم و فقط نگاه میکنم

کاش یک چوب جادو داشتم و چند ترفند از مادام پامفری بلد بودم و در عرض چند ثانیه کار همه رو راست و ریست میکردم.

 

دعا میکنم، کاش روزی در یک چشم به هم زدن خوب بشن و زمان چه مخلوق عجیبیه، زمانی که کش میاد و دردناک بودن وضعیت بچه ها رو در روح و روان من عمیق میکنه،

لایه های رسوبی کوهپایه ام که معلوم نیست تا کی با این جریان فرسایش پیدا میکنم...

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۱ ، ۱۸:۱۳
أنارستان

بچه حالش بده،

به مادر میگم جلسه امروز رو کنسل میکنم، پسرتون حالش خوب نیست.

مادر میگه نه چیزیش نیست، خوبه!

بنا به درخواست مادر درمان رو شروع میکنم، 

بچه وسط اتاقم دراز میکشه...

میگم خانم حالش خوب نیست. تشریف ببرید، لازم نیست هزینه پرداخت کنید.

مادر همچنان اصرار داره که حالش خوبه و تا کودک به اندازه یک تشت جلو اتاقم بالا نمیاره، رضایت نمیده...

امروز چه روزی بود؟ روز جهانی به گند کشیدن کلینیک

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۱ ، ۱۷:۵۶
أنارستان

ما معمولا برنامه میریزیم که افراد با مشکلات روان رو درمان کنیم اما بنظرم اولویت درمان اطرافیان اون هاست

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۰۱ ، ۱۲:۲۵
أنارستان