أنارستان

أنارستان
بایگانی

از اون شبی که جنگل رو به روی خونه آتیش گرفت و زنگ زدم به آتشنشانی که در نهایت به تماس آتشنشان مذکور جهت خواستگاری منجر شد.

نسبت به استفاده از تلفن فوریت ها فوبیا گرفتم

بدین صورت که در صورت وقوع هر اتفاقی شاید با ثور یا بتمن تماس بگیرم، اما فوریت ها.......هرگز!

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۰۹ شهریور ۰۱ ، ۲۲:۰۷
أنارستان

 رحمت بر همسایه ایی که صدای روضه اش در خانه ما میپیچد...

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۱ ، ۲۲:۳۵
أنارستان

در استفاده از واژه ها دو مشکل عمده دارم،

یکی استفاده از واژگان قلمبه سلمبه

یکی استفاده از واژگان عامیانه

برای خودم عادی و غیرقابل تشخیصه

اما در جلسات رسمی و غیررسمی هر از گاهی ری اکشن حیرت زده انگیزناک حضار رو به دنبال داره

و من میفهمم که بله، دسته گل به آب دادم...

مثلا حین انتقاد ساختاری از وضعیت رسیدگی نهاد های بالادستی بر عملکرد غیرمسئولانه سرپرستان آسایشگاه ها میگم:

ادم هنگ میکنه از این همه بلاهت رسوخ کرده در بنیان سیستم

 

 

 

حضار هنوز با فاجعه واژه هنگ کنار نیومدن که در باتلاق بلاهت و رسوخ پاشون گیر میکنه و حیران میمونن که جواب این طفل رو چگونه بدن

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۱ ، ۱۸:۴۱
أنارستان

یک جوری ته حسابم خالیه که اگه بر فرض مثال اولیا هم راضی بشن از اینجا تا ایلام هم نمیتونم برم

چه برسه به کربلا

و دقیقا در نیمه شهریور تمام معوقات به دستم میرسه ...

برنامه ریخته بودم تا اخر تابستون چند قلم لوازم خانگی بخرم،

میشینم یا خودم فکر میکنم حالا زیارت نرفتی عیب نداره چند وقت دیگه با ته تغاری میرید خرید و ...

بعد قسمت بیانه خوان قلبم میگه اربعین رو به چهارتا تخته پاره فروختی؟!

 

خلاصه اینکه یک بلبشویی در اعماق این ذهن سودا زده در جریانه که هر چهار ساعت یکبار میرم سراغ تخت خواب و با ری استارت های مداوم قصد جبران هنگی سیستم رو دارم.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ شهریور ۰۱ ، ۱۸:۳۳
أنارستان

در منزل ما اساسا چیزی به اسم مراجعه به نصاب/ تعمیرکار تعریف نشده، و عمدتا این کار جزو معاصی نابخشودنی به حساب میاد. در این راستا بعنوان فرزند بزرگ خانواده در کنار مهارت در هنرهای ظریف زنانه، نصب کولر، نصب بخاری، تعویض واشر، تعویض کلید و پریز و ... رو هم اجبارا یاد گرفتم.

همین اواخر کار داشت به تعویض فیوز کنتور میرسید که سروش آسمانی اجازه نافرمانی از امر والدین و تماس با اداره برق رو در گوشم زمزمه کرد و احتمالا جانم رو خرید...

 

فکر میکردم لیست مهارت هام تقریبا تکمیل شده و زندگی داشت روی یکنواخت خودش رو نشون میداد که با چالش جدید و یادگیری مهارت جدید رو به رو شدم و حالا در حال سرچ در گوگل برای یادگیری و کشف بهترین روش برای نصب موکت روی پله ها میباشم...

صمیمانه از تجربیات و نظراتتون در این امر بهره میبرم

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۳ شهریور ۰۱ ، ۱۵:۱۷
أنارستان

شمام در آشنایی هایی که برای ازدواج هست،

میشینید یه گوشه

و منتظرید طرف مقابلتون یه حرکتی بزنه که ارزش دیده شدن داشته باشه یا فقط مشکل منه؟

شاید زیادی فیلم دیدم...

صبر میکنم ببینم کجای ماجرا به گره جذاب داستان میرسیم که به ادامه دیدن فیلم بیارزه.

در قریب به اتفاق موارد هم جریان در ژانر سریال ستایش رقم میخوره و تقی تلویزیون رو خاموش میکنم

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۰۱ ، ۲۰:۵۱
أنارستان

خواستگاری های تلفنی من بای دیفالت بدین صورتن که

بحث به چهره و قیافه میرسه

من نظرم اینه که اولویت چیز دیگه اییه...

طرف مقابل نظرش اینه که نه خیلی مهمه،

تصویری صحبت میکنیم.

بعد از صحبت تصویری طرف مقابل به این نتیجه میرسه که بحث رو ادامه بدیم

من به این نتیجه میرسم که دلیلی برای ادامه بحث وجود نداره اخلاقمون به هم نمیخوره...

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ مرداد ۰۱ ، ۱۹:۵۰
أنارستان

امروز به یه معلول ذهنی گفتم دعا کن

سرشو تکون داد

بعد گفتم برای ظهور دعا کن...

نگام کرد، خیلی جدی

پرسشگرانه و حق به جانب  گفت:

کی میاد؟!

کی میادی با دهن کج و کوله و صدای عجیب غریب...

 

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ مرداد ۰۱ ، ۲۲:۳۹
أنارستان

ادم دلش میخواد بیاد و بنویسه که این شبا دلش تنگه

که بغض عین یه مشت گلوش رو فشار میده...

که نمیدونه به کجا پناه ببره از غم ...

بعد با خودش میگه حال کی امشب خوبه؟!

چی بنویسم

چی بگم....

 

با خودم میگم نمیشه یه سال همه چی عوض بشه، این تکرار بی تکرار مصیبت تا کی...

کاش یکسال ما برسیم به کربلا و صحنه عوض بشه

کاش ما ادم ها موفق بشیم به موقع به داد دل خودمون برسیم

 

کاش شرافت رفته ی بنی ادم

رو میشد برگردوند

 

 

 

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۰۱ ، ۰۱:۵۸
أنارستان

امروز رفته بودم کنار رودخونه کمی قدم بزنم، در حال صحبت تلفنی با دوستم متوجه شدم آقایی بیست متر جلوتر ایستاده، همچنان که به اون سمت میرفتم متوجه شدم رفتار اون آقا نرمال نیست...خودمو با تلفن مشغول کردم و مسیر یکطرفه رو برگشتم با این نگرانی که مبادا پشت سرم حرکت کنن...خیلی آروم از خیابون کناری که کمی شلوغ تر بود به سمت مقصدم رفتم و دائم حواسم به اطراف بود که متوجه شدم بله در حال تعقیب هستن...وارد اولین مغازه ی آشنایی که در دسترسم بود شدم و منتظر موندم که اون فرد بره...

و تمام مدت این پنج دقیقه قلبم انگار از جاش کنده شده باشه...

حتی یادم رفت از عابرین کمک بخوام یا به پلیس زنگ بزنم...از شدت هول شدن داشتم اسنپ میگرفتم!...

 

به نسبت خانم ها من آدم شجاعی به حساب میام، ولی فشار روانی جسارت و بیحرمتی اینقدر برام زیاد بود که دچار ترس و استرس شدیدی شدم....

 

نمیدونم حکمت چنین اتفاقی امروز چی بود،

از وقتی که حالم جا اومده با خودم میگم، در فضایی که دسترسی به کمک داشتم در حد ۵ دقیقه استرس بیحرمتی و مزاحمت من رو تا مرز غش کردن پیش برد،

اون بانوان جلیله و گرانقدر، فرزندان صدیقه طاهره، با قلب مصیبت دیده، در میان جسارت کنند گان، در بین خیل درندگان چی کشیدن.....

 

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۰۱ ، ۱۳:۴۰
أنارستان