أنارستان

أنارستان
بایگانی

زنان کوچک _2022_  کره ایی

 

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۱ ، ۱۴:۴۶
أنارستان

امروز وسط اتاقم ی موش خرامان اومد رد شد

منم سرش داد زدم آقا بدون هماهنگی و ویزیت کجا؟ چه معنی میده؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ مهر ۰۱ ، ۱۴:۳۷
أنارستان

بنظرم شعرا و عرفای ایرانی یه چیزی میدونستن که اینهمه در فضیلت خاموشی شعر سرودن...

چه خبرتونه؟ چه خبرتوووونه؟!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۰۱ ، ۱۳:۳۹
أنارستان

امروز بهم گفت در هر لحظه ی زندگیم احساس اضطراب و تنش دارم، حتی وقتی هیچ کاری نمیکنم...

و من همیشه فکر میکردم چقدر ریلکس و با اعتماد به نفسه

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۰۱ ، ۰۳:۲۵
أنارستان

این ماجرای ترند شدن اسامی شهدای هسته ایی در توییتر و معرفی اون ها بعنوان دستگیر شدگان اغتشاشات رو احتمالا شما هم دیدید...که شوخی شوخی جدی شد.

غرض اینکه چند روز پیش بچه ها دانشکده ی ما ضمن اعتراض در حضور معاونت های دانشکده مطالباتشون رو گفتن

مطالبه اولشون مختلط شدن سلف بوده

.

.

مطالبه آخرشون هم رها کردن بازداشتی ها بوده،

معاونت دانشکده آقای روستایی از بچه ها میپرسن که کدوم بازداشتی ها؟!

یکی از خانم ها هم اسامی رو میخونه..

آقای روستایی برای چند لحظه هنگ میکنن و میگن لطفا دوباره بخونید

دختر خانم دوباره میخونن

و آقای روستایی با دهان باز عنوان میکنن اینا که اسم شهدای هسته اییه ...

۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۰۱ ، ۱۳:۰۸
أنارستان

یکی از مریض های کوچیکم مائده خانم امشب عازم تهرانه و عمل چشم داره

امروز هر بار بغلش کردم یاد اون کوچولویی افتادم که با نارنجک چشمش تخلیه شد

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۰۱ ، ۱۸:۲۵
أنارستان

خانم براتون یه چیزی آوردم لطفا دستتون رو بیارید جلو..

دو تا گردو کف دست دراز کرده ام میگذارد

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۱ ، ۱۴:۰۲
أنارستان

مرغ های ما مجهز به نوعی سمفونی خاصن

صبح ها با طلوع آفتاب اگه دیر بهشون غذا برسه دسته جمعی شروع میکنن به قیه کشیدن 

ناله و زنجموره ایی سر میدهند که تا چهل خانه آن طرف تر هم به یقین شنیده میشود..

اینبار در سکوت سحرگاه با ولومی سه برابر حالت معمول سمفونی رو آغاز کردند

نزدیک بود از تخت پایین بیفتم

چند ثانیه در سکوت مطلق محله تامل کردم که ببینم این ناله محزون از چجور جانوری ساطع میشود

کار مرغ های خودمان بود

تا حیاط دویدم و یک مشت برنج توی باغچه پاشیدم

برگشتم ساعت را نگاه کردم، ۴ صبح بود!!

 توی آن تاریکی حتی چشمشان نمیدید که دانه ها را ورچینند

همانجور به ناله مصیبت بارش ادامه داد

صبح منتظر بودم یکی از همسایه ها با نامه استشهاد محلی درب خانه را بزند

...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۰۱ ، ۰۷:۳۲
أنارستان

بیمار: میشه برام یک لیوان آب بیاری

من: بله

بیمار: ممنون حالا با هم دوستیم!

من: نه، ما دوست نیستیم. شما مراجعی و من درمانگر

بیمار: ولی من میخوام دوستم باشی و دوستانه بهم کمک کنی!

من: ولی من نمیخوام...

بیمار: چرا خوش خنده، ببین چقدر قشنگ میخندی

من (تلفیقی از حس پت و کودک بودن): همه ی آدم ها زیبا میخندن، لطفا روی تمرینت تمرکز کن

 

 

.............................................

پ.ن: بیمار روان هر کاری میکنه که به شما نزدیک بشه  (تعریف عامیانه ش آویزون شدنه) تا بعد علیه شما موضع بگیره و همه ی کاسه کوزه های حسیش رو سر شما بشکنه. برای همین در نزدیک شدن باید به شدت دقت کرد و حد و حدود نگه داشت.

 

البته این رفتار در همه ی ما هست، ما وقتی با کسی صمیمی میشیم به خودمون اجازه میدیم سرش غر بزنیم و با فرافکنی نقص هامون رو از خودمون به دیگران یا دلایل دیگه ربط بدیم.

 

تقریبا میشه گفت همه ی ما از نقص میترسیم و به نوعی ازش فراری هستیم، حالا گاهی واقعا از اون نقص به سمت کمال میل میکنیم و گاهی از نقص به نقص های دیگه صرفا برای در گذار بودن و مواجه نشدن...

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۱ ، ۱۸:۲۸
أنارستان

بیمار روان-امروز : ببخشیدا ولی شما هیچ درکی از شرایط بیماراتون ندارید

اگه داشتید به جای این حرف زدنا خوبشون میکردید!

من  : خب معلومه ندارم، کسی رو هم تا حالا خوب نکردم

بیمار : پس چرا به میگید بیایم؟ چرا به اون بچه فلج ها میگید بیان وقتی خوب نمیشن؟ چه فایده ایی داره

من : من خوبشون نمیکنم، کمکشون میکنم که خودشون خوب بشن، مثل وقتی که یکی کمکت میکنه دوچرخه سواری یاد بگیری

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۰۱ ، ۱۸:۲۰
أنارستان