أنارستان

أنارستان
بایگانی

تئاتر در اسنپ

سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۴۳ ب.ظ

ضعف ناشی از بیماری امروز چنان مستولی شده بود که همین یکی دو خیابان کوچک محله را به سختی گز کردم تا ساعتی با فاطمه صحبت کنم. برگشتنی اسنپ گرفتم که چند جان ذخیره برای فردای اول محرم و عزاداری نگهدارم.

کوییک سفید که آمد بار و بندیلم را با کمک فاطمه صندلی عقب گذاشتم و به پسرک راننده با سر و تیپ شروین طور سلام علیکم غلیظی تحویل دادم...

هنوز پا را روی گاز فشار نداده بود که تذکر داد میشه لطفا آنلاین پرداخت نکنید؟

گفتم ترجیح خودمم پرداخت نقدیه..

ماشین شروع به حرکت کرد و پلی یک به یک آهنگ ها با کوبش بلند، به تاریکی مناظر شهر چشم دوختم و با عوض شدن هر ترک لبخند ریز به انضمام استغفرالله درون ذهنم مینشست، بعضی ها را رد میکرد مغزم خطاب به راننده اعتراض کرد: داداش حداقل انگلیسی ها رو بذار که ما هم اندکی فیض ببریم از فارسی ها که آبی گرم نمیشه...

چشمامو بستم و در خیالات غرق شدم اینبار قهقهه ذهنی آواز در داد: چشماتو ببند تا بگم ..!

دوباره به مناظر تاریک و جلوه های تکراری ساختمان های آشنا خیره شدم.

متن یکی از آهنگ ها توجهم را جلب کرد زبان حال دختری که از خستگی و در و دیوار سرد شهر قصد  خداحافظی از معشوق خود را داشت، در حال بررسی زیر و بم لایه های صوتی صدای دختر بودم که چند بند بعدی را پسر داستان شروع به قرائت کرد..احسنت به این سلیقه!

پسر داستان از بیوفایی دختر شکوه میکرد که چرا با آن همه قول و قرار رهایش کرده و رفته و او که از تاریکی میترسید و تنها خوابش نمیبرد(....نعوذبالله اینکه دارد مثبت ۱۸ میشود، مغزلغزان و شنگول هم به اعتراض هوووو کشید که این چه وعضشه!!!...)چطور  الان در آغوش خاک خوابیده و دنیا چه بیوفاست که محبوبش را اخیرا کف خیابان با گلوله ایی از او گرفته...بح! 

مغزم دوباره وارد فاز طنز رضاعطاران طور شد و همچنان که آبمیوه را خرت خرت از نی میمکید منبر رفت که تموم شد؟ خیلی تاثیرگذار بود...

دیگه اساسی خنده م گرفته بود و داشتم فکر میکردم که راننده عمدا از روی بعضی آهنگ ها میپرد و روی بلواطورها مکث میکند یا نه این دست راننده نیست و دست تقدیر است که ضبط را هی انگولک میکند..حین همین مکالمات ذهنی سر کوچه رسیدیم.

گفتم آقا زحمت نکشید همینجا توقف کنید، خیلی متشکرم. کرایه را تحویل دادم.

آمدم در را باز کنم که راننده با لحن کشدار گفت : فقط________ برگشتم و توی آینه جلو نگاه کردم و منتظر اتمام مد طا! 

حاشا که مرحوم مغفور عبدالباسط هم اینقدر میتوانست طا را بکشد. اصلا طا از دست حروفی است که قابلیت کشش ندارد!

زل زد توی چشمم  و تعلیق فضا را زیاد کرد ....قیافه ذهنم چیزی شبیه میم کلویی قبل از رفتن به دیزنی لند ...

بنده خدا خیلی تلاش کرد با مکث و تعلیق صحنه رو عمق ببخشه اما فراموش کرده بود که کلینت ایستوود خیلی وقته بازنشسته شده

...

دید اثر نداره ظاهرا از در برادری وارد شد و گفت فقط اگه ممکنه اون گزینه لغو سفر رو برای داداشت بزن!

...

البته که ما لرهای بالاگریوه به استایل های شروین طور برادر نمیگوییم و آتئیست ترین عنصر فامیل هم در صورت مشاهده چنین شواهدی در شجره نامه فامیلی، به سرعت قیچی هرس به دست میگیره

....

اما چون دست از پاخطا نکردی یک امتیاز مثبت!

با احترام جواب دادم متاسفم لغو سفر نمیزنم.

در کسری از ثانیه تعلیق آلفرد هیچکاکی و دست برادری محو شد و به فرم بچه هایی شاکی از نخریدن اسباب بازی کنترلی برگشت و با جیغ جیغ کشیده ای گفت اونوقت چرااااا؟

من 🙄

عرض کردم که متاسفم نمیزنم.

کله اش را به سمت پنجره راننده تاب داد و چندطره موی سه سانتی متری جنبشی کرد و به حالت قهر گفت باعشه!

و باز هم من 🙄🙄

در حالی که باور نمیکردم که روزی شاهد تیاتر پنج دقیقه ایی چندلایه از انواع گرایشات جنسیتی در عقب یک کوییک سفید باشم .. توی دلم گفتم عمو این مرحله قهرکردن واسه گیس گلابتون هم قفله!

 این همه زن زندگی آزادی پلی کردی حالا من اختیار یدونه کلیک گزینه اسنپ رو ندارم؟!

مذهبت رو شکر..

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۴/۲۷
أنارستان

نظرات  (۱)

:)) 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">