أنارستان

أنارستان
بایگانی

دوستانی دارم، بهتر از آب روان

شنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۴۷ ب.ظ

خب قصه از اونجا شروع شد که بچه ها تصمیم گرفتن منو خوشحال و سورپرایز کنن...و

 

یکساعتی رانندگی کردن و رسیدیم به

 

اتاق فرار

 

تا اون لحظه ایی که از در اصلی رد نشدیم و چراغ ها خاموش نشد باور نکردم که دارن اینکارو با من میکنن..!!

 

بعد از اون اکیپ دوستان بودن

 

یه اتاق فرار

 

و منی که اینقدر جیغ میزنه که حتی آکتورهای اتاق فرارم ازش فراری ان ...

 

از یه جایی به بعد روسریم رو توی صورتم کشیدم و بدون اینکه اطراف رو ببینم همراه بقیه از این اتاق به اون اتاق رفتم..

 

ولی خب این ترفندم جوابگو نبود، آخر بازی اپراتور زنگ زد و خطاب به من گفت باید تمام مسیرو برگردی و فلان شیء رو برداری...

 

اینکه چیکار کردم و چطور رفتم و برگشتم بماند

 

یادمه یه جاهایی ندای درونم میگفت وانمود کن که غش کردی. حقیقتا اینقدر فشار روانی حس میکردم که خیلی سخت نبود وارد فاز بیهوشی بشم..فقط از ترس اینکه مبادا همه ی اون موجودات نزدیکم بشن که ببینن چم شده دور این فکر رو خط کشیدم

 

یادمه توی اتاق آخری خطاب به اون موجود کریه با لباس بلند سیاه میگفتم، آخه چرا اینکارو میکنی؟ خدارو خوش میاد؟!!!

 

احتمالا طرف پشت ماسک روده بر شده....

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۲/۰۳/۲۰
أنارستان

نظرات  (۱)

۲۰ خرداد ۰۲ ، ۲۳:۵۰ زری シ‌‌‌

:)))))

وای از اون ترسناکاش رفتین :)

دم دوستاتون گرم

پاسخ:
من اولین بارم بود رفتم و یه جایی بردن که تبدیل شد به آخرین بار...😐😐

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">