أنارستان

أنارستان
بایگانی

قتل در تاکسی

چهارشنبه, ۳۰ آذر ۱۴۰۱، ۰۴:۰۹ ب.ظ


منتظر ماشین بودم
این مسیر کلینیک تا خونه معمولا تاکسی رد نمیشه
و غالبا با ماشین های عبوری میام
امروز یه ماشین توقف کرد
درب عقب رو که باز کردم با کپه ایی از خرت و پرت و زباله مواجه شدم
راننده برگشت یه نگاه انداخت 
بعدم با قیافه قرمز شروع کرد به عذرخواهی
خرت و پرتا رو سریع جمع کرد و گذاشت صندلی جلو
از بین وسایلش یه چماق بیرون افتاد
با تعجب به قیافه راننده نگاه کردم
اونم شرمنده لبخندی زد
از فرط استیصال خنده م گرفت، گفتم آقا سالم میرسیم دیگه؟
خندید و گفت بله خواهرم بفرمایید
با بسم الله
سوار شدم
شیشه جلو رو با پلاستیک مخصوصی پوشونده بود، نفهمیدم برای جلوگیری از ریختن شیشه ترک خورده بود یا چیزی که من سردرنمیاوردم ..
روی صندلی عقب کنار دستمم هم یه تیغ یافت کردم که اروم هول دادم اون طرف،

همه چیز ماشین تصویر گویایی از نوستالژی فیلم سکوت بره ها بود.

در حال دست و پنجه نرم کردن با سرفه هایی که توی ریه حبس میکردم بخاطر بوی غلیظ سیگار (یا چیزای دیگه احتمالا) به آخرین حرکت مرحوم در زندگی فکر میکردم و خنده م گرفته بود..

الان میمردی دوتا خیابون رو پیاده گز میکردی؟!
صدای درون کله: کاریه که شده، ساکت باش و وانمود کن عین خیالتم نیست..

دو دقیقه بعد، سر کوچه که وایساد
اسکناس کرایه رو گرفتم سمتش
قبول نکرد
هر چقدر اصرار کردم نگرفت


گفت شما خواهر مایی بفرمایید...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۹/۳۰
أنارستان

نظرات  (۲)

عقل حکم می‌کنه شما که خانم هستین یا تاکسی سوار بشین یا تاکسی تلفنی یا اینترنتی چیزی که معتبرتر باشه. هرچند همونم بهش اطمینان صددرصد نیست

پاسخ:
عقل به خیلی چیزای دیگه هم حکم میکنه که امکانش نیست ..😊
۰۱ دی ۰۱ ، ۰۰:۰۷ زری シ‌‌‌

یا خودی خوداااا

پاسخ:
تامین هیجانات شما با ما ..

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">