أنارستان

أنارستان
بایگانی

از سری چراهای اجتماعی

پنجشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۸، ۰۶:۰۳ ب.ظ
کمتر از یکساعت مونده به اذون . سر خیابون منتظر تاکسی با له ترین حالت ممکن ایستادم . آقای مسنی با پراید درب و داغون نیش ترمز میزنه. مقصد رو میگم. میگه دو مسیره ها!
میدونم دو مسیره. سوار میشم.
شروع میکنه از مشکل رفیقش میگه. از اینکه دکتر ها باعث بدبختیش شدن، خواستم اظهار همدردی کنم اما حال نداشتم. ادامه میده و چشم هام برای فرورفتن در گرداب اشک آماده میشن...آره دکترا گفته بودن بچه توو شکم زنش پسر بوده و بدنیا که اومده این رفیقمون میبینه دختره سکته میکنه  و الان گوشه خونه افتاده!! منم براش پول جمع میکنم ده تومن بیست تومن، هر چقدر دلتون خواست میتونید کمک کنید...

اوهوع! داستان دوست عصرجدیدیمون صدسال نوری اگر راست هم  میبود حاضر نبودم  یه پول سیاه خرج چنین اعجوبه ایی کنم چه برسه به این خزعبلات به هم بافته برای جیب بری...خیلی راحت سرم رو تکیه میدم به در و چشمامو میبندم تا به مقصد برسم.


به مقصد که رسیدیم 1500 تومان دست راننده میدم. تشکر آقا پیاده میشم. ترمز میکنه، پول رو میگیره خانم 2000 تومن میشه. خیلی محترمانه میگم آقا مسیری 700 مگه نیست ؟ (مسیر قبلی رو سوار تاکسی بودم و 700 حساب کرد) هر چقدر با خودم فکر کردم منطقی به نظر نمیرسید عرض 15 دقیقه نرخ کرایه تاکسی 300 تومن افزایش داشته باشه

 صداش رو میبره بالا و به طرز وحشتناکی داد میزنه.

از ماشین پیاده میشم و با خونسردی در رو میبندم. داد میزنه

من هم به راهم ادامه میدم. جون کل کل ندارم...حاضرم نیستم زیر بار ناحق یه دروغگوی قهار برم...

چند قدم بعدی به فکر فرو میرم، چرا پلاک ماشین رو برنداشتم؟! چرا به پلیس زنگ نزدم؟؟؟؟؟؟؟
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۳/۰۲
أنارستان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">