أنارستان

أنارستان
بایگانی

از این دست قضایا

جمعه, ۲۲ دی ۱۴۰۲، ۱۱:۰۸ ب.ظ

 

 

تا مطلب پست قبل آماده میشه یک نیمچه روایت واقعی بنویسم اینجا برای تذکر خودم که یادم نره گاهی ممکنه آدم سر از کجاها پیدا کنه...

دو تا دوست محترم هستن خانم الف و خانم ب.

خانم الف دلبسته ی یکی از خواستگاران محترم و موجهی میشه که درب منزلشون رو میزنن و در رویای تشکیل یک زندگی عاشقانه روزهاش رو به شب میرسونه. در پروسه ی خواستگاری مشکلی پیش میاد و روند طولانی میشه. مشکل از جانب خانواده ی پسر و شخص مادرشون هست که دوست ندارن پسرشون با دختری که بین نودونه جنبه ی مثبت یک جنبه ی منفی هم دارن ازدواج کنه(جنبه ی منفی نظر مادر پسره، از نظر شرع و دین اصلا این ویژگی منفی به شمار نمیاد).

پسر کی هستن؟ نواده ی وکیل الرعایا ؟ خیر. یک کارمند قراردادی ساده که دختر خانم بخاطر جنبه های دینی و ایمانی ایشون رو پذیرفتن.

 

این پروسه ی خواستگاری چند سال طول بکشه خوبه؟ یکسال؟ دو سال؟ سه سال...

پنج سال! و دختری که در این بین منتظره و سالهای عمرش در این انتظار از بین میره و پسری که اصرار میکنه که من دارم تمام تلاشم رو میکنم برای رضایت مادر...

کار به مراجعه به اساتید عرفان در قم میرسه و ... 

پسر از یکسو نگران دل مادر از یکسو نگران تباه کردن زندگی دختر...

در نهایت اعلام میکنه که نمیشه و زندگی شما دختر خوب تباه میشه اگر همسر من باشید، شما رو به خیر و ما رو به سلامت..

 

بریم سراغ خانم ب، چه نقشی در داستان ما دارند؟ دوست صمیمی خانم الف هستند و در جریان ماجرا و بدبین به مسائل و بعد از خراب شدن حال خانم الف و به اتمام رسیدن کار نگران ما وقع و همچنین ناظر این جریان چند ساله...

 

خانم ب تعریف میکردن که دوستش الف به اون آقا پسر گفته بود که من محرم اسرارشم و در خیلی از مسائل کاری و مشاورات با من در ارتباطه. کمی که از اتمام ارتباط آقای محترم با خانم الف گذشت، آقای محترم پست رده بالایی در یکی از ادارات دریافت کردند و کمی بعد به من پیام دادند، خانم ب با چشم های از کاسه بیرون جهیده تعریف میکرد که من تصور میکردم از فراغ الف غمگینه و میخواد بواسطه پیامی ارسال کنه اما کمی که گذشت متوجه شدم قصد قصد دیگریست و حرف خواستگاری و ازدواج از من که دوست صمیمی الف بودم در حال مطرح شدنه....وحشت کردم و صحبت رو به سمتی سوق دادم که با پایان باز ختم بشه و بعد هم بلاک و بلک لیست و قس علی هذا...

خانم ب اینطور ادامه داد: هنوز که هنوزه تلخی این جریان رو توی قلبم حس میکنم. فکر اینکه یک آدم با اون وجنات به خودش اجازه بده با زندگی کسی چندین سال بازی کنه و بعد عین آب خوردن سراغ کیس بهتری (به خیال خام خودش) بره، صرف یک تفاوت دو میلیمتری واقعا برام وحشتناکه...

 

...............................

الحمدلله که خدا ستارالعیوبه و ریز و درشت اعمال ما نزد خودش محفوظ اما گاهی به قدر جرعه ایی تذکر فکر کردن به سرانجام و نتیجه ی اعمال هم خالی از لطف نیست.

 

 

 

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲/۱۰/۲۲
أنارستان

نظرات  (۷)

چه دردناک :( مغزم سوت کشید

پاسخ:
یک انبار از این روایت های عجیب غریب دارم، نمینویسم که حال مخاطب بد نشه 
یا خودم بخاطر جهت گیری دچار قضاوت نادرست نشم😶😅

چقدر خانم الف خوشبخت بوده که گیر این موجود و مادر کودنش نیفتاده.

پاسخ:
واقعا واقعا...
خانم ب هم به این نکته اشاره میکرد که واقعا خدا بهش لطف کرده که قبل از اینکه کار از کار بگذره رها شد.
راستی!
من دلم خیلی برای شما و نوشته هاتون تنگ شده 🥰
۲۳ دی ۰۲ ، ۰۰:۵۸ پلڪــــ شیشـہ اے

😯😒😤😓😑

دم این خانم گرم که باز شرافت داشتن. 

واقعا چی میشه گفت. حقیقتا ناراحت شدم.

پاسخ:
بنده خدا خانم ب تا چند ماه درگیر بود که چه کنه که از دل و روده ی این اتفاق مفسده خارج نشه، هم میخواست به دوستش بگه هم میترسید سوء برداشت بشه ...اصلا یه وضعی..
۲۳ دی ۰۲ ، ۰۷:۱۷ درخت بلوط

اینجانب ضمن مقصر دانستن خانواده ی خانم الف، در این روز عزیز آرزو میکنم خداوند یکی از بهترین سلیطه های موجود نصیب آقا و مادرشون بکنه که یکم دلمون خنک شه

پاسخ:
خانواده خانم الف یک تقصیر عمیقی در استارت این مسئله داشتن. که جای گفتنش نیست
زندگی این دختر حدود ۱۵ سال تحت تاثیر اوامر اطرافیان بود و در نهایت روز به روز داره به مستقل شدن نزدیک میشه و خداروشکر کلیت شرایطش رو به رشده...
فکر کنم به مجموع همه ی این اتفاقات در نهایت بشه گفت زندگی 🤔

چه حکایت تلخی....

پاسخ:
بله واقعا تلخه
البته جزئی از بالا و پایین زندگی هم هست 
۲۴ دی ۰۲ ، ۰۲:۰۳ پلڪــــ شیشـہ اے

اوووف ... چه بار بزرگی.

پاسخ:
بار بزرگ برای ایشون
برای مایی که میبینیم و میخونیم
ان شاءالله به حق ماه رجب دل های همه مون سبک بشه

ممنونم از لطف شما (شکلک‌های اینجا کو؟) (لبخند). ما هم همینطور

من اومدم باز فحش بدم به این آقاهه. دلم هنوز خنک نشده.

 

پاسخ:
ان شاءالله خدا هدایت کنه همه رو 
به قول دوستان شاید باید داستان رو از زاویه دید شخصیت بد هم نگاه کرد و اینجوری ماجرا فرق بکنه :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">