أنارستان

أنارستان
بایگانی

یادآوری های ساده

جمعه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۲، ۰۱:۲۵ ب.ظ

هنوز جمعیت داشت وارد مصلی میشد که ما برگشتیم

بخاطر شرایط مامان نمیتونستیم زیاد بمونیم

توو راه برگشت دائم آدم های مختلف سلام علیک میکردن و منی که مدتهاست از جمع ها فاصله گرفتم با تعجب جواب میدادم..

از مصلی خارج شدیم پیاده رو ها هم شلوغ بود، مامان کمی حالش جا اومد و داشت میخندید پرسید اونی که از پشت چشماتو گرفت کی بود؟

داشتم توضیح میدادم که شنیدم کسی اسم کوچیکم رو صدا میزنه..

با خودم گفتم حتما تشابه اسمیه، وگرنه توی این شلوغی و رفت و آمد آقایون، کسی اسم منو صدا نمیزنه که!

از گوشه چشم دیدم یه خانم چادری سر کشیده از بین جمعیت و روی دوتا پا بلند شده باز اسمم رو صدا میزنه،

کامل به سمتش برگشتم و با تعجب نگاش کردم...هر چقدر به ذهنم فشار آوردم خاطرم نیومد که کیه؟!

حتی ته چهره آشنایی هم نداشت ...

سریع جلو اومد و دستم رو گرفت و من شوکه شده به اجزای صورتش نگاه میکردم و حافظه بصریم با سرعت اسلاید های مختلف از تصاویر رو آنالیز میکرد و ...

وقتی فهمیدم جیغ هر دوتامون هوا رفت

گفتم الهام توییی؟!

باورم نمیشد

تپل تر شده بود و یه پسر وروجک کنارش بالا و پایین میپرید.

چند دقیقه  فقط خندیدیم و بعد احوالپرسی های معمول

 

......

 

من و الهام از شلوغ ترین و شیطون ترین بچه های مدرسه بودیم

در واقع برند خرابکاری و شیطنت!!

جوری که بچه های دیگه گاهی ما رو به ارامش دعوت میکردن

معلم ها از دستمون فراری بودن...

دبیرهای دینی طاقت بحث رو نداشتن، جوری طومار مسائل اعتقادی رو در هم میپیچیدیم که حرفی برای گفتن نمونه..

از بین همه ی بچه های دو کلاس تیزهوشان اون سالها

اون هایی که مهاجرت کردن، اون هایی که درگیر مسائل سیاسی از نوع براندازانه شدن اون هایی که کشف حجاب کردن..

نا محتمل ترین گزینه ها شاید ما بودیم، کسی فکرشو نمیکرد چرخ تقدیر بچرخه و یه روزی ما دوتا از راهپیمایی روز قدس سردربیاریم

هنوز هم بچه های اون دوران گاهی که مارو میبینن شوک زده و با دهان باز از کنارمون رد میشن

با دیدن الهام کلی از خاطراتی که کمرنگ شده بودن دوباره برام زنده شد

وقایعی که فراموش کرده بودم

خط سیر پیچ در پیچ زندگیم در این سال ها..

و تغییراتی که در روزمرگی زندگی یادم میره که چقدر عجیب و مهم بودن

فکر میکنم که گام های بعدی چیه

مسیرهای اینده

عاقبتم چطوریه

نیمی نگران، نیمی خوشحال...

 

چه بازتاب خوبی بود امروز

خداروشکر

 

 

موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۲/۰۱/۲۵
أنارستان

نظرات  (۴)

منم از خوشحالیت خوشحال شدم

 

و منم شبیه همین تجربه رو دارم بعد سال‌ها در کلاس پنجشنبه ها دوست دوران دبستان همون ویدا کردیم و حالبه عقایدمون عین همه هنوز و باهم رفت و آمد داریم.

پاسخ:
دوست دوران دبستان😍😍
وای مثل رویا میمونه، 
نمیدونم بعد از این همه مدت اگه ببینم میشناسمشون یا نه😅
۲۷ فروردين ۰۲ ، ۱۳:۳۵ پلڪــــ شیشـہ اے

سلااام سلااام

طاعات و عباداتتون قبول باشه

چه باحال و جالب

دیدن دوستای قدیمی عالمی داره

 

خدا عاقبت همه مون رو ختم بخیر کنه

پاسخ:
سلام به روی ماهتون🥰
طاعات شما هم قبول باشه ان شاءالله
التماس دعای فراوااان
۲۷ فروردين ۰۲ ، ۲۰:۰۵ پلڪــــ شیشـہ اے

عزیزم😘❤️😍

ممنونم. 

به یادتون بودم شبهای قدر. به رسم دعا از زبان گناه نکرده. :*

 

ان شاالله حاجت روای بخیر باشید

ملتمس دعای بسیار

پاسخ:
خدا خیرتون بده
ان شاءالله هر دعای خیری کردید هزار برابر بهتر در حق خودتون مستجاب بشه🥰🥰
۲۹ فروردين ۰۲ ، ۱۲:۴۰ پلڪــــ شیشـہ اے

خیلی ممنونم😍❤️😘🍒

پاسخ:
🥰🥰😘😇❤

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">