أنارستان

أنارستان
بایگانی

یک خرید معمولی

شنبه, ۲ مهر ۱۴۰۱، ۰۳:۵۶ ب.ظ

امروز با نسترن خانم رفتیم برای خرید لوازم مدرسه

من روی هر چیز رنگ رنگی که دست میگذاشتم نسترن یه دونه سیاهش رو انتخاب میکرد

با هر بار انتخاب رنگ سیاه دلم میگرفت، خودم رو به اون راه میزدم و شیطنت میکردم که حال بدم رو نفهمه و سر به سرش میذاشتم. من دلم میخواست براش کتونی صورتی بگیرم، اون سیاه انتخاب میکرد

سراغ جنس های گرون نمیرفت

میگشت و ارزون ترین وسیله رو انتخاب میکرد. منم به بهانه گشتن بیشتر منصرفش میکردم.

آخرش رفتیم بوتیکی که اجناسش قیمت نداشت، گفتم انتخاب کن

گفت اینا که قیمت ندارن!!

گفتم اره ظاهرا یادشون رفته بزنن حالا انتخاب کن

و انتخاب آخر شد کتونی سیاه و سفید.

قدم که میزدیم پرسیدم علاقه مندیت چیه؟!

حرف بیخودی زده بودم، علاقه مندی خاصی نداشت

کتاب نمیخوند، فیلم نمیدید، هنر خاصی کار نمیکرد

در واقع هیچکدوم رو امتحان نکرده بود

در نهایت فهمیدم که نقاشی میکشه، با مداد معمولی..

حین خرید چند قلم باقی مونده از لوازم التحریر، بردمش کنار قفسه طراحی کتاب های نقاشی رو نشونش دادم.

انواع طراحی رو براش توضیح دادم و اصرار کردم یه کتاب برداره، قبول نمیکرد چشماش روی قیمت ها بود یا چمیدونم از من حیا میکرد، اوضاع مزخرفی بود. در نهایت برخلاف تمام توضیحات من از طراحی کلاسیک، کتاب اموزشی طراحی کاراکتر و کاریکاتور رو انتخاب کرد.

حالا میشینم و با خودم تخیل میکنم که چند ده سال دیگه نسترن یه طراح موفقه..

و اینجوری سطل سطل سیل فقر مادی و فرهنگی که باهاش مواجه شدم رو یک جایی اون پشت مشت های روانم تخلیه میکنم.

................................................

پ.ن :  از دوستانی که در این زمینه کمک مادی و فکری کردن بینهایت ممنونم

 

.................................................

گفت خدایا از کارهای خوبی که میکنیم توبه.......که فکر میکنیم خوبه

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۱/۰۷/۰۲
أنارستان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">