به بمب ساعتی عزیزم ۱
يكشنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۱، ۰۵:۲۴ ب.ظ
این روزها که نگاهت میکنم احساسات عجیبی دارم
درهمی و تناقض افکار به من مجال نمیدهد
سعی میکنم خودم را از هجوم مزه های تلخ و شیرین دور نگه دارم تا مبادا اشک ها، قوایم را بگیرند. ظاهرا وظیفه ام اینست که منطقی بمانم و به همه ی ابعاد زندگی بپردازم باطنا اما تو فرصتی برای لحظه ایی تماشا و خلسه محو شدن در یک اثر هنری هستی، خلسه ایی که اگر مراقبت نکنم مرا در خود غرق میکند.
این روزها که از تخت بیرون میایی با کفش مخصوص سبز رنگت کمی کنار تخت می ایستی و دنیا را از زاویه ی نوی مجاز شده تماشا میکنی ذوق و شگفتی را در چشمانت میبینم. چشمانت ذوق و شگفتی انسانی که برای نخستین بار دریا را دیده بازتاب میکند و من با تعجب به اتاق سه در چهار نمور نگاه میکنم! عارفی یا سالک که در گچ و موزاییک نقش دریا و آسمان میبینی؟
۰۱/۰۳/۱۵