أنارستان

أنارستان
بایگانی

عشق شاید این باشد

پنجشنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۵۹ ب.ظ

بین عروسک هایم یک عروسک بزرگ با موهای بور داشتم که با لمس لپش آهنگ مینواخت، بسیار زیبا و خاص بود. بابا از اهواز خریده بودش و جعبه اش آنقدر بزرگ بود که توی آن جا میشدم! هیچکس مثلش را نداشت. بچه های کوچه چندین ساعت تملقم را میگفتند تا اجازه بدهم نیم نگاهی به عروسک بیاندازند. ننه جان همیشه تعریف عروسک را میکرد به زبان محلی عروس خطابش میکرد. مامان حواسش بود که کسی به آن دست نزند. خودم هم دوستش داشتم. اما یک دوستی غریبانه. یادم نیست چه اسمی روی عروسک چشم آبی گذاشته بودم هر از گاهی چادر سرش میکردم و چند دقیقه ایی حرف میزدیم، باید زود برش میگرداندم به جعبه و حواسم بود که چادر موهایش رو خراب نکند. برای من که عاشق درآوردن دل و روده ی عروسک ها و کوتاه کردن موهایشان بودم او یک موجود ممنوعه بود ، زیبا بود، دسترسی محدود داشت و کلی المان جذاب ساز دیگر اما دل من پیشش نبود.

 

جایش یک خرگوش کوچک پارچه ایی داشتم که مامان از اضافه پارچه خیاطی برایم دوخته بود و دو وجب طول داشت، جان من بود. همراه همیشگی ام، طفل خردسالم، سنگ صبور و صندوقچه اسرارم، روزها میان بازی سراسیمه برمیگشتم تا مبادا لحاف کوچک سوزن دوزی از رویش کنار رفته باشد. باید از غذای خودم میخورد و وقت پارک رفتن توی گودی شالگردنم جایی برایش فراهم میکردم . بزرگترها نصیحتم میکردند که آخر این عروسک بدقواره چیست! تو که آنهمه اسباب بازی خوشگل داری! این مایه آبروریزی را بگذار یک گوشه...

 

 

کلاس دوم ابتدایی  قرار شد هر کسی عروسکش را مدرسه بیاورد برای بازی. بور چشم آبی هم در انتظار تشریفات خاص پایین امدن از کمد و سوار ماشین شدن...من اخم هایم را توی هم کرده بودم که نمیبرمش!! خرگوشکم را میخوام...مامان پشت دستش میزد که آبروریزی میشود! عروسک موبور چشم آبی را مدرسه بردم....چشم تمام بچه ها و معلم ها گرد شده بود...من بیخیال با دهان یکوری عروسک را دنبال سرم میکشیدم. معلممان خانم معقول و مهربانی بود از عروسکم تعریف کرد و من با بور چشم ابی ته نیمکت فرو رفتم....

 

 

 

خانه که رسیدم بور چشم ابی را پرت کردم گوشه ایی، برایش خط و نشان کشیدم که دیگر حتی اگر بمیری هم باهات بازی نخواهم کرد، خرگوشک را  بغل کردم و بعد از کلی معذرت خواهی برای ماجراجویی های بعدی دور از چشم بور چشم آبی از اتاق بیرون زدیم...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۶/۱۸
أنارستان

نظرات  (۱)

بنده خدا بور چشم آبی :"")

پاسخ:
توجه بیجای دیگران باعث بیچارگیش شده بود متاسفانه :-)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">