نماز اول وقت
میدان ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) هستم. اذان میگویند. مانده ام سوار اتوبوس شوم و برگردم خوابگاه نمازم را بخوانم یا درجا شیطان رجیم را به زمین بدوزم و یک نماز باحال اول وقت بزنم؟!
با نفسم مبارزه میکنم و سر خر* را میگردانم سمت مسجد.
یک طبقه پایین میروم که وضوبگیرم. دیشب دستم را یک کوچولو بریده بودم، در حد یک خراش ساده. چسب زخم را باز کردم که وضو بگیرم، به قدر اپسیلنی خون آمد. با دستمال نگهش داشتم و بعد از دقایقی باز هم اپسیلنی، هر کاری کردم این اپسیلن ادامه داشت.و چسب زخم دیگری برای جبیره نداشتم.
نگاهی به خودم انداختم تووی آینه ی دستشویی بیرون آمدم به قصد ایستگاه اتوبوس.
--------------------------------------------------------------
+خدایا ممنونم از تو که در کل مواقعی که آدم نیستیم که هچ!
در آن مواقعی هم که فکر میکنیم آدمیم به نحوی حالیمون میکنی که آدم نیستیم...
+فرشته ی روی شونه ی راست میفرمایند: تو اگه خعلی آدم بودی میومدی بیرون و یه چسب زخم میخریدی و برمیگشتی.
* خر همان نفس است.