أنارستان

أنارستان
بایگانی

کفش هایم کو؟ بانو؟!

يكشنبه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۵۴ ب.ظ



به گمانم دو سال پیش تابستان بود. رفته بودیم قم حرم بانو زیارت. وقت زیادی نداشتیم باید سریع یک سلام میدادیم و حرکت میکردیم . دلم رضا نبود. خیلی هوس داشتم ساعتی بمانم. دلم هوای یک بغل خواهرانه داشت. خواهرانه نه...دلم هوای چادری مادرانه داشت.. دلم نوازش میخواست...بوسیدن و بوییدن ضریح میخواست...اصلا" خانم ها دوست دارند وقتی به هم میرسند بنشینند و یک دل سیر غصه ها را واگویه کنند...حالا اگر بدانند طرف حسابشان گشاینده غصه های عالمین است...میوه ی باغ رسول الله است...نشانی از مادری گم شده است...

خلاصه با حال خنده و گریه شروع کردم به زبان ریختن. خانم جان! خانم جان! گفتن از زبانم نمی افتاد. اینقدر عجله داشتیم که حتی کفش ها را به کفشداری نسپردیم،مبادا تووی صف معطل شویم. تووی کیسه گذاشتیم و دستمان گرفتیم و رفتیم زیارت. اول من کفش های مادر و خواهرم را گرفتم و ایستادم تا زیارت کنند.

بعد آنها آمدند، کفش ها را دادم به مامان جان و دل دادم به ضریح....از طرفی دلم میخواست ضریح را ول نکنم و از طرفی میترسیدم مامان را سرپا و معطل نگهدارم. سلام آخر را دادم و رفتم پیش مامان، برویم؛ زیارتم تمام شد. از در رفتیم بیرون کفش ها را گرفتم...نگاهی به کیسه پلاستیکی انداختم.

مامان! مامان جان؟! کفش هام کو؟؟؟!!!

تووی کیسه است دیگر، کجا باید باشد؟ بدو دیر شد.

مامان نیست!

کفش های مامان را درآوردم و جلوی پایش گذاشتم. کفش های آبجی کوچیکه را هم گذاشتم و کیسه ی خالی را نشانشان دادم.

مامان جان کفش هام کو حالا؟؟

- وا؟! من چه میدانم!

- خب مامان جان کفش ها دست شما بودا!

- شاید حواست نبوده با خودت بردی و گمش کردی...

- ای بابا! مامان آبجی شاهد است. دادم دست خودتان

- من نمیدانم، هرکاری میکنی زودتر پیدایشان کن دیر است باید برویم...

- آخه از کجا؟؟!


خلاصه رفتم داخل حرم و گشت و گذار و زیر لبی میخندیدم. چند بار گوشه کناری که نشسته بودیم را گشتم و پیدا نشد.

رفتم پیش مامانی که حالا دیگر اساسی عصبانی شده بود. گزارش جستجو را دادم و سر به زیر منتظر ماندم. مامان قدری گزینه ها را بررسی و تحلیل کرد و آخرش خروجی شد جمله ی طلایی مد نظر من: بمان اینجا برویم برایت کفشی دمپایی چیزی بخریم..


*


من ماندم و پاهای بدون کفش و یک حرم و کلی وقت و یک زیرکی خواهرانه. حال غریبی داشتم. نمیدانستم بخندم یا گریه کنم. هی مینشستم نگاه به گنبد میکردم. هی آه میکشیدم...هی خودم را لوس میکردم و هوس های بچگانه...

هی کفش های گمشده را به رخ میکشیدم که: دیدی خانوم کفش هام تووی خانه ی شما گم شد، شما که میهمان را اینطوری رد نمیکنید. آره دیگر این نشان بود..حالا که من را اینجوری نگهداشته اید پس حتما" نقشه هایی برایم دارید. بعد میخندیدم که عجب کلکی!


بعد دوباره میرفتم تووی نخ گنبد، تووی نخ کفترها و آرزوهایم را میدادم دانه دانه ببرند. اگر بشود یک روزی، یک جایی کفش ها را پس بدهند. مثلا" اگر کربلایی باشد و سفر اربعینی...مثلا" اگر قیامی باشد و صاحب امری و پایی آبله ، در راه مانده حیران، در دوراهی حق و باطل سرگردان...مثلا" اگر پل صراطی باشد و پاهایی لرزان...

خانم حواسشان هست. دعاها را مستجاب میکند با نفس راضیه اش...خواهر علی بن موسی الرضا (علیه السلام) باشی و گدای در خانه ات را بگذاری ؟!


خانم جان، شما دوری یوسف را میفهمید، برادرجانتان که صد یوسف شیدای رویش هستند. روا مدار که چشم ما از دیدار یوسف فاطمه (سلام الله علیها) خالی شود.ما را به او برسان

 

...


و به همراه همان ابر که باران آورد

مهربانی خدا در زد و مهمان آورد

باد یک نامهء بی واژه به کنعان آورد

بوی پیراهنی از سوی خراسان آورد

به سر شعر هوای غزلی زیبا زد

دختر حضرت موسی به دل دریا زد

چادرش دست نوازش به سر دشت کشید

دشت هم از نفس چادر او گل می چید

چه بگویم که بیابان به بیابان چه کشید

من به وصف سفرش هیچ به ذهنم نرسید

باور این سفر از درک من و ما دور است

شاعرانه غزلی راهی "بیت النور" است

آمد اینگونه ولی هر چه که آمد نرسید

عشق همواره به مقصود به مقصد نرسید

که اویس قرنی هم به محمد(ص) نرسید

عاقبت حضرت معصومه(س) به مشهد نرسید

ماند تا آینهء مادر دنیا باشد

حرم او حرم حضرت زهرا(س) باشد

صبح شب می شد و شب نیز سحر هفده روز

چشم او چشمه ای از خون جگر هفده روز

بین سجاده ، ولی چشم به در هفده روز

چشم در راه برادر شد اگر هفده روز

روز و شب  پلک ترش روضه مرتب می خواند

شک ندارم که فقط روضهء زینب می خواند.




موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۲۵
أنارستان

نظرات  (۱)

میلاد حضرتشون بر شما مبارک. :)
پاسخ:
تشکر، بر شما هم مبارک باشه :-)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">