ساعت ۵ که میشه نگهبان دم در منتظره که هر چه سریعتر ساختمون رو تخلیه کنم و بنده خدا سر آسوده زمین بگذاره..
من در سودای یک قوری چایی که دم کردم و فرصت نشده بخورم..
ساعت ۵ که میشه نگهبان دم در منتظره که هر چه سریعتر ساختمون رو تخلیه کنم و بنده خدا سر آسوده زمین بگذاره..
من در سودای یک قوری چایی که دم کردم و فرصت نشده بخورم..
برام سواله که در کارزارهای دانشجویی در جریان چرا از بمب بدبو استفاده نمیکنن....خیلی جوابه...
چهارطبقه ساختمون با یدونه ش فلج میشه...
حق دارید، آموزش ندیده ایید
امروز متوجه یکی از محاسن پنهان شغلم شدم:
اینقدر بلحاظ ذهنی و جسمی درگیرش میشی که اسم و فامیل و مشخصات شناسنامه ایی یادت میره، چه برسه به فضای مجازی و پمپاژ خبر و قس علی هذا...
در وضعیت ریست فکتوری به خانه برمیگردیم.
مورد داشتیم که چای دم کردنم یادش رفته ....
وقتی یک مطلب رو میشنوید یا در رسانه میبینید بر اساس چه معیاری اون مطلب رو صدق یا کذب تفسیر میکنید؟
تعداد کشته های هالووین کره داره زیاد و زیادتر میشه، یکساعت پیش من دیدم یکجا نوشته بود ۲۰ تا
الان العربیه زده بود ۱۲۰..
نمیدونم اشتباه شده یا واقعا داره تعداد اضافه میشه.
برای تحلیل روانشناسی و جامعه شناسی خوبه که نوع مواجهه مردم و فرهنگ دیگر کشورها رو با حوادث اینچنینی ببینیم. بازیگران کره هم عمدتا در ایران معروفن پیج های اینستا دارن.
من معمولا اینطور بررسی میکنم که در مواجهه اولیه با اون پیام یا استوری چه حسی میگیرم
حس انزجار؟
حس همدردی؟
حس بی کفایتی و ناکارآمدی؟
حس خشم؟
حس رها شدگی؟
حس بی تدبیری؟
و ...
کامنت ها رو اگه انگلیسی باشن هم یه نگاه میکنم ببینم کسی داره فحش میده به مسئولی چیزی یا نه.
امروز با چند نفر از بچه های دانشگاه حرف میزدم واکنش و نوع نگاهشون جالب بود،
به یکی از دختر خانم های مانتویی گفتم عزیزم چرا تحصن نمیکنید برای مطالبه تون، جایی که آسیب نبینید مثلا پلاکارد اعتراضی دست بگیرید توی حیاط در فضای اروم بشینید،
با حالت درمانده گفت خانوم چمن ها رو خیس میکنن نمیذارن ما بشینیم، یک ثانیه بهت زده بودم بعد گفتم خب روی اسفالت بشینید فضای دانشگاه بزرگه.
نوع نگاه و دایره دید دخترخانوم واقعا همون بود که گفت، قصد تمسخر و ... نداشت. تصور میکرد که دانشگاه هر روز برای فراری دادن دانشجو از روی چمن به چمن ها آب میده، حالا منبع این تصور چیه خدا میدونه.
به یکی از خانم های چادری گفتم لزومی داره شما الان اینجا باشید؟ برید اینها شعارشون رو بدن حضور شما جز خطر و احتمال زد و خورد چی داره؟
ناراحت شد و عصبانی و گفت چرا فقط به ما میگید؟ چرا به اونا نمیگید از صبح همه به ما میگن شما بچه ی خوبی باشید یعنی ما اگه از این روند ناراحت باشیم حق نداریم حرف بزنیم. گفتم چرا حق دارید ولی الان فضا مناسب نیست. جایی که شیشه بشکنن که محل صحبت منطقی نیست.
یا همون عزیزی که نگران دانشجوی دستگیر شده از جندی شاپور بود در حالی که اصلا نمیدونست اون شخص فرضی کیه، چیکاره ست اسمش چیه
برای ادم های بالغ تر که بیشتر با این فضاها آشناترن مسئولیت و وظیفه است که جوان ها رو اگاه کنن و ابعاد مختلف مسائل رو براشون توضیح بدن و باز کنن. حالا بحران نباشه در شرایط عادی. کیفیت اموزش و تربیت در همه جای کشور و در همه خانواده ها تفاوت هایی داره همونطور که رسیدگی به وضعیت اقتصادی همسایه و همسفره به نوعی وظیفه است. آگاهی دادن ابتدائیات منطق و حل مسئله و مواردی از این دست هم میتونه وظیفه باشه.
مطالبی که توی قسمت قبل گفتم، صرفا مشاهدات من بوده، ممکنه صحت و سقم بعضی از مسائل زیر سوال باشه. به دیده فکت بهش نگاه نکنید🥰😇
امروز بخاطر چندتا کار اداری همراه ته تغاری رفتم دانشگاه، یکی از مدارکش رو دانشگاه گم کرده و کادر آموزش گردن نمیگیرن متاسفانه، با هم رفتیم که بایگانی رو بگردیم بلکم پیدا شد، دو ساعت بین قسمت اداری و بایگانی که زیر زمینه پله ها رو پایین و بالا کردیم و آخرش هم پیدا نشد که نشد..
ما حدود ساعت ۱۰ رسیدیم دانشگاه و حدودای ساعت ۱۱ و نیم شعارهای دانشجوها رو میشنیدیم و برامون جالب بود که عه بالاخره اینجا هم یک حرکتی زدن، کاچی به از هیچی...
تایم ناهار رفتیم سمت سلف، ته تغاری برای امروز غذا رزرو نداشت ما هم رفتیم رستوران دوم. یه رستوران آزاد در فضای دانشگاه که از اونجا پیتزا بگیریم، این سلف مثل رستوران های بیرون مختلطه، اما خب غالبا خانم ها یک سمت میشینن اما دختر پسرهایی هم بودن که کنار هم نشسته بودن. پیتزاها رو گرفتیم و اومدیم بیرون، این رستوران بالای شیبی قرار داره که پایین اون سلف اصلیه و ما موقع خروج کاملا به جمعیت اشراف داشتیم یک نفر از همون حلقه ایی که دست میزدن و شعار میدادن خارج شد وبا یک تخته چوب به سمت پنجره های جانبی سلف رفت، جایی که خلوت بود و شیشه های اون سمت رو کامل شکست. حالا اصلا فاز تخریب خاصی بین جمعیت نبود، ما خنده مون گرفت که این چرا الان داره اینجوری میکنه؟ از جمعیت دور شدیم توی فضای سبز دانشگاه نشستیم در نقطه ایی دور از سر وصداها با اعصابی خورد بخاطر روند کند کار اداری..
حدود ساعت ۱ دوباره برگشتیم تا امضای نامه نهایی رو بگیریم که متاسفانه معاون آموزش همچنان در کنار جمعیت بودن و ما یک لنگه پا معطل. دیدیم کار راه نمیفته به مسئول ثبت گفتیم میریم چند روز دیگه مزاحمتون میشیم اگه مشکلی برای روند نامه پیش نمیاد که موافقت کردن.
ساختمون آموزش از فضای مرکزی دانشگاه که سلفه خیلی دوره، تقریبا یک ربع پیاده روی داره و برای رسیدن به ایستگاه سرویس ها هم باید از همین جا گذشت. گفتیم حالا تا سرویس بیاد نیم ساعتی طول میکشه بریم ببینیم بچه ها چیا میگن، ته تغاری هم تجربه اولش بود دوست داشت ببینه چه خبره، دوباره بالای اون شیب وایسادیم کمی نزدیک تر، چند تا از پسرها به زبون محلی غر میزدن که میخوایم بریم غذا بخوریم..
چند نفر خانم هم از حلقه اصلی کنار پارکینگ جدا شدن اومدن نزدیک ما با صورت های پوشیده و مقنعه های جلو به اضافه عینک دودی هیچ جای صورتشون مشخص نبود. این ور نزدیک تر به سلف حاج آقای دانشگاه با یک گروه از بچه ها داشتن صحبت میکردن و یکی از اقایون معترض با یکی از بچه های بسیج مدل شاخ به شاخ حرف میزدن .. دورتر هم مسئولین دانشگاه ایستاده بودن و با خنده حرف صحبت میکردن و کلا در فضای خودشون بودن..
حلقه کنار پارکینگ خیلی متراکم شده بود، به طرز عجیبی، یک خانم با پوشش چادر کنار یک آقا بودن در حال شعار دادن، آقایون صورتشون رو با سویشرت پوشونده بودن، نفهمیدم چی شد که یکهو اون جمعیت متراکم دقیقا به سمت نقطه ایی که ما وایساده بودیم دویدن و داد میزدن اشک اور...
در پوکر فیس ترین وضعیت ممکن مجبور شدیم بدویم که زیر دست و پا نمونیم یا جزو کشته سازی احتمالی نباشیم
اخه اشک اور؟!
اومدیم بالا کنار همون رستوران ازاد، من نگران از پیش بینی احتمالات، ته تغاری با قیافه قرمز و هیجان زده
کمی اب خوردیم از بچه هایی که اونجا بودن پرسیدم چی شد که جمعیت دویدن، گفتن اشک اور زدن!
پرسیدم کیا؟
یکیشون گفت بسیجیا
یکی دیگه گفت حراست
خنده م گرفت و چیزی نگفتم، نفهمیدم بسیج دانشجویی و حراست کی مجهز به اشک اور شدن
دوباره جمعیت برگشت به سمت مرکزیت اصلی و درخواست از رئیس دانشگاه برای تضمین تفتیش نشدن سرویس ها و خروج ایمن از دانشگاه
چند نفر از دانشجوها موارد دیگه از جمله عوض کردن لباس چند نفر پشت یکی از ساختمون های دانشکده و رد و بدل کردن قمه رو هم دیده بودن و با هیجان و تعجب داشتن حرف میزدن، راننده یکی از سرویس ها، پیرمرد مو سفید با رگه زرد روی سیبیل پشمکی خطاب به چندتا از دخترا نصیحت میکرد که بابام جان برید خونه، میخواید اعتراض کنید پلاکارد بگیرید دستتون الان توی اون جمعیت میرید زمین بخورید چیزی بره توو چشتون چی میشه، منم سری تکون دادم و گفتم راست میگن، خدایی نکرده اسیب ببینید چه اتفاقی میفته برید اعتراض کنید ولی خارج از فضای بزن بزنی که معلوم نیست تهش چیه، حالا سلفم مختلط میشه ان شاءالله...
یکی از بچه ها گفت نه ما که نمیخوایم سلف مختلط بشه میخوایم دانشجوی زندانی آزاد بشه
پرسیدم مگه کی رو گرفتن اینجا؟
گفت اینجا نه جندی شاپور اهواز، گفتم خیلی خب عکس همون رو پلاکارد کنید بیارید در و دیوار دانشگاه رو پر کنید.
گفت آخه ما که نمیشناسیمش....
خیلی خودمو کنترل کردم چیزی نگم
اسنپ گرفتیم و برگشتیم خونه.
تمت
........................................................
پ.ن: یه چیزای دیگه هم دیدم که بنظرم صلاح نیست گفتنش ولی اگر طفل دانشجو دارید و در فصای دانشگاهشون چنین مواردی رخ میده یه مدت اجازه ندید برن. دانشگاه شهر ما خارج از شهره و در و پیکر درست حسابی نداره، همونطور که من بدون کنترل خاصی با سرویس تونستم وارد دانشگاه بشم خیلی های دیگه هم امکانش رو داشتن و وارد شده بودن و قس علی هذا..
نمیدونم چرا این مدت همه ش خاطرات گذشته جلوی چشمم رژه میره...؟!
فکر کنم خبراییه 😁
خوبی بدی دیدید حلال کنید