أنارستان

أنارستان
بایگانی

بادیگارد ۳

شنبه, ۷ آبان ۱۴۰۱، ۰۶:۴۹ ب.ظ

امروز بخاطر چندتا کار اداری همراه ته تغاری رفتم دانشگاه، یکی از مدارکش رو دانشگاه گم کرده و کادر آموزش گردن نمیگیرن متاسفانه، با هم رفتیم که بایگانی رو بگردیم بلکم پیدا شد، دو ساعت بین قسمت اداری و بایگانی که زیر زمینه پله ها رو پایین و بالا کردیم و آخرش هم پیدا نشد که نشد..

 

ما حدود ساعت ۱۰ رسیدیم دانشگاه و حدودای ساعت ۱۱ و نیم شعارهای دانشجوها رو میشنیدیم و برامون جالب بود که عه بالاخره اینجا هم یک حرکتی زدن، کاچی به از هیچی...

تایم ناهار رفتیم سمت سلف، ته تغاری برای امروز غذا رزرو نداشت ما هم رفتیم رستوران دوم. یه رستوران آزاد در فضای دانشگاه که از اونجا پیتزا بگیریم، این سلف مثل رستوران های بیرون مختلطه، اما خب غالبا خانم ها یک سمت میشینن اما دختر پسرهایی هم بودن که کنار هم نشسته بودن. پیتزاها رو گرفتیم و اومدیم بیرون، این رستوران بالای شیبی قرار داره که پایین اون سلف اصلیه و ما موقع خروج کاملا به جمعیت اشراف داشتیم یک نفر از همون حلقه ایی که دست میزدن و شعار میدادن خارج شد وبا  یک تخته چوب به سمت پنجره های جانبی سلف رفت، جایی که خلوت بود و شیشه های اون سمت رو کامل شکست. حالا اصلا فاز تخریب خاصی بین جمعیت نبود، ما خنده مون گرفت که این چرا الان داره اینجوری میکنه؟ از جمعیت دور شدیم توی فضای سبز دانشگاه نشستیم در نقطه ایی دور از سر وصداها با اعصابی خورد بخاطر روند کند کار اداری..

 

حدود ساعت ۱ دوباره برگشتیم تا امضای نامه نهایی رو بگیریم که متاسفانه معاون آموزش همچنان در کنار جمعیت بودن و ما یک لنگه پا معطل. دیدیم کار راه نمیفته به مسئول ثبت گفتیم میریم چند روز دیگه مزاحمتون میشیم اگه مشکلی برای روند نامه پیش نمیاد که موافقت کردن.

 

ساختمون آموزش از فضای مرکزی دانشگاه که سلفه خیلی دوره، تقریبا یک ربع پیاده روی داره و برای رسیدن به ایستگاه سرویس ها هم باید از همین جا گذشت. گفتیم حالا تا سرویس بیاد نیم ساعتی طول میکشه بریم ببینیم بچه ها چیا میگن، ته تغاری هم تجربه اولش بود دوست داشت ببینه چه خبره، دوباره بالای اون شیب وایسادیم کمی نزدیک تر، چند تا از پسرها به زبون محلی غر میزدن که میخوایم بریم غذا بخوریم..

چند نفر خانم هم از حلقه اصلی کنار پارکینگ جدا شدن اومدن نزدیک ما با صورت های پوشیده و مقنعه های جلو به اضافه عینک دودی هیچ جای صورتشون مشخص نبود. این ور نزدیک تر به سلف حاج آقای دانشگاه با یک گروه از بچه ها داشتن صحبت میکردن و یکی از اقایون معترض با یکی از بچه های بسیج مدل شاخ به شاخ حرف میزدن .. دورتر هم مسئولین دانشگاه ایستاده بودن و با خنده حرف صحبت میکردن و کلا در فضای خودشون بودن..

 

حلقه کنار پارکینگ خیلی متراکم شده بود، به طرز عجیبی، یک خانم با پوشش چادر کنار یک آقا بودن در حال شعار دادن، آقایون صورتشون رو با سویشرت پوشونده بودن، نفهمیدم چی شد که یکهو اون جمعیت متراکم دقیقا به سمت نقطه ایی که ما وایساده بودیم دویدن و داد میزدن اشک اور...

در پوکر فیس ترین وضعیت ممکن مجبور شدیم بدویم که زیر دست و پا نمونیم یا جزو کشته سازی احتمالی نباشیم

اخه اشک اور؟!

اومدیم بالا کنار همون رستوران ازاد، من نگران از پیش بینی احتمالات، ته تغاری با قیافه قرمز و هیجان زده

کمی اب خوردیم از بچه هایی که اونجا بودن پرسیدم چی شد که جمعیت دویدن، گفتن اشک اور زدن!

پرسیدم کیا؟

یکیشون گفت بسیجیا

یکی دیگه گفت حراست

خنده م گرفت و چیزی نگفتم، نفهمیدم بسیج دانشجویی و حراست کی مجهز به اشک اور شدن

دوباره جمعیت برگشت به سمت مرکزیت اصلی و درخواست از رئیس دانشگاه برای تضمین تفتیش نشدن سرویس ها و خروج ایمن از دانشگاه

چند نفر از دانشجوها موارد دیگه از جمله عوض کردن لباس چند نفر پشت یکی از ساختمون های دانشکده و رد و بدل کردن قمه رو هم دیده بودن و با هیجان و تعجب داشتن حرف میزدن، راننده یکی از سرویس ها، پیرمرد مو سفید با رگه زرد روی سیبیل پشمکی خطاب به چندتا از دخترا نصیحت میکرد که بابام جان برید خونه، میخواید اعتراض کنید پلاکارد بگیرید دستتون الان توی اون جمعیت میرید زمین بخورید چیزی بره توو چشتون چی میشه، منم سری تکون دادم و گفتم راست میگن، خدایی نکرده اسیب ببینید چه اتفاقی میفته برید اعتراض کنید ولی خارج از فضای بزن بزنی که معلوم نیست تهش چیه، حالا سلفم مختلط میشه ان شاءالله...

یکی از بچه ها گفت نه ما که نمیخوایم سلف مختلط بشه میخوایم دانشجوی زندانی آزاد بشه

پرسیدم مگه کی رو گرفتن اینجا؟

گفت اینجا نه جندی شاپور اهواز، گفتم خیلی خب عکس همون رو پلاکارد کنید بیارید در و دیوار دانشگاه رو پر کنید.

گفت آخه ما که نمیشناسیمش....

خیلی خودمو کنترل کردم چیزی نگم

اسنپ گرفتیم و برگشتیم خونه.

 

تمت

........................................................

پ.ن: یه چیزای دیگه هم دیدم که بنظرم صلاح نیست گفتنش ولی اگر طفل دانشجو دارید و در فصای دانشگاهشون چنین مواردی رخ میده یه مدت اجازه ندید برن. دانشگاه شهر ما خارج از شهره و در و پیکر درست حسابی نداره، همونطور که من بدون کنترل خاصی با سرویس تونستم وارد دانشگاه بشم خیلی های دیگه هم امکانش رو داشتن و وارد شده بودن و قس علی هذا..

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱/۰۸/۰۷
أنارستان

نظرات  (۴)

۰۷ آبان ۰۱ ، ۲۰:۰۴ پلڪــــ شیشـہ اے

وای خدای من

مامانم کلی برای داداشم گریه کردن.

وعه. کاش نمیرفت تهران. گند زده شده به اعصابمون.

کلاسی هم که ندارن. هر دفعه ای یه کلاسی شاید برگزار بشه

کاش حداقل یه مدت میگفتن دانشگاه تعطیله

نگران جون بچه هاییم

پاسخ:
منم همینو گفتم به اهل منزل که کاش نری اصلا ولی بعد فکر کردم که قبلا کرونا بود دلم نمیخواست بره، الان اینجوری چند وقت دیگه هم یک مسئله دیگه فکر نمیکنم حالا حالاها وضعیت سفید اعلام بشه 😅
۰۷ آبان ۰۱ ، ۲۲:۱۳ پلڪــــ شیشـہ اے

والا 😟😞😢😤😣

پاسخ:
😁😁

چه خر تو خری بوده😐😐

پاسخ:
عجایب ...

میگم گفتی از کی تا الان به بسیجی ها اسک آور دادن،امروز توی تهران شمال فیلم اسلحه داشتن یه بسیجی و شلیک به دانشجو ها پخش شده

شاید اونا هم بی راه نگفته باشن

پاسخ:
شما مسئول بودید از این چیزا بهتون میدادن؟
🙄🙄
ما که ندیدیم یه پول سیاه کف دست بسیج دانشجویی بذارن.
وقتی نوپو تیر نداره بعیده بسیج دانشجویی گاز اشک اور داشته باشه، اونم فقط یدونه
من با دو طرف صحبت کردم. هنوز مشخص نشده، اصل قضیه گاز اشک اور هنوز محل سواله.

ولی خب در کل تا چیزی اثبات نشه شایعه حساب میشه.
توی پست بعدی گفتم بعنوان فکت نگاه نکنید مشاهداته

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">