از سری اختلالات فکری رایج در خانواده ها
توی کتابخونه مشغول صحبت بودم که اومد پیشم و سلام کرد، احوالش رو پرسیدم و در مورد دانشگاه سوال کردم که نتیجه چطور شد و راضی بودی از رشته؟
شروع کرد به تعریف کردن که خداروشکر خوبه البته عالی نیست!
سری تکون دادم و به شوخی گفتم شاید خوبم نیست و بده!
با تعجب نگاهم کرد، انتظار نداشت این حرف رو بزنم. گفت با دید کمالگرایی اگه نگاه کنیم درسته خوب نیست. دوباره خواستم کمی اذیتش کنم ادامه دادم از کجا معلوم که اگر از زاویه ایی غیر از کمالگرایی هم نگاه کنیم خوب باشه؟
ابروهاش توی هم رفت و اخم و تفکر همه ی صورتش رو پوشوند.
گفتم نظر خانواده چیه؟
با شرمندگی گفت : دوست دارن رشته رو ارتقا بدم، یعنی رشته ی بهتری رو قبول بشم.
پرسیدم با وجود همچین انتظاری حمایت مالی هم میکنن؟ این رشته ایی که میخوای قبول بشی، زمان و هزینه ی زیادی میبره.
گفت: خب نظرشون اینه که من نهایت تلاشم رو نکردم، و اگه از جون و دل مایه بذارم بدون صرف هزینه میتونم موفق بشم..
پرسیدم: تو چه جوابی بهشون دادی؟
گفت: خب حرفشون درسته
گفتم از کجا میدونی؟ شاید واقعا با شرایط تو قبولی در چنین رشته ایی ممکن نباشه، دلیل و استدلالی هم دارن؟
مبهم به چهره ام نگاه کرد...
.
.
یعنی رشته اش خوب نبود ؟
+هرچی به خانواده توضیح میدم که رشته تاپ اوردم یا خرج کردن زیاد داره یا باید سهمیه خاصی داشته باشی قبول نمیکنن 🗿