أنارستان

أنارستان
بایگانی

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

۱۶ آذر بود. مراسم روز دانشجو.
 تالار امام خمینی دانشکده پزشکی.


هنگام ورود کارت میدادند هر نفر یک شماره. مجری برنامه آقای احسان کرمی بود و بچه های انجمن برای مراسم سنگ تمام گذاشته بودند.

آخرهای مراسم مجری اعلام کرد قرار است قرعه کشی  شود بین همین شماره هایی که دستتان است، چند نفر به قید قرعه کمک هزینه سفر پیاده اربعین قسمتشان میشود.
نگاهی به کارتم کردم، من که هیچوقت قرعه کشی در نمی آیم! برنده هم شوم بابا هیچوقت اجازه نمیدهد پیاده کربلا بروم!!

اگر قسمت بود همان سالهای قبل که کلی التماسش کردم میگذاشت.
.

.
مجری شروع به خواندن شماره ها کرد:
موسیقی متن مداحی بود به گمانم

نفر اول شماره ۳۲۵
نفر اول روی سن رفت
نفر دوم ۱۷۱
نفر دوم روی سن رفت
نفر سوم ۵۲
نفر چهارم ۹۶
نفر چهارم روی سن رفت


مجری رو به جمعیت : ۵۲ در سالن نیست؟

اگر نباشد مجبوریم دوباره قرعه کشی کنیم چون شرط حضور در سالن مطرح است....!!

 

همه با تعجب به اطراف نگاه میکردیم. بخت کدام بیخبری بود که از دست میرفت؟

از روی بیحالی نگاهی دوباره به کارتم انداختم و مثل برق گرفته ها از جا جستم!!!

شماره من بود..

از توی جمعیت داد زدند که پیدا شد، چادرم را توی صورتم آوردم که کسی نشناسدم،

از بین ردیف بیشمار صندلی ها ارام آرام به سمت جایگاه رفتم...

انگار  نقطه ای بودم که تمام سالن روی آن متمرکز شده اند و آب میشود.

نگاه ها خیلی برایم مهم نبودند اما

باور اتفاق خارج از تصوراتم بود،

از میان صندلی ها بیرون آمدم، ایستادم، پاهایم میلرزید....تا آن زمان تجربه اش نکرده بودم.

پاهایم را انگار از جنس آنتن عقب پیکان ساخته بودند با هر تکان خودشان این سو و آنسو میرفتند، نتوانستم راه بروم دست از دیوار سالن گرفتم و آرام پیش رفتم تا لرزش ها قدری آرام بگیرد...میترسیدم قبل از اینکه برسم اسمم را خط بزنند و من بدون پا جلو میرفتم

 

 

شاید با سر....

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۹ ، ۱۹:۴۲
أنارستان