از این دست قضایا ۳
قبول نمیکرد، در ظاهر اینطور میگفت که محل زندگیشان خیلی دور است اما در باطن؟
بعد از اینهمه خواستگاری رفتن و موردهای آنچنانی حالا برود از روستا زن بگیرد؟
زن گرفتن از روستای مادریش حس خوبی به او نمیداد. فکر اینکه اقوام و رفقا چه میگویند یا اینکه چه کسی حوصله دارد هر بار برای دیدار با فامیل های زنش ۵ کیلومتر رانندگی کند.
همه با ازدواج پیشرفت میکنند چرا او باید پسرفت میکرد؟
اینهمه تلاش کرده بودند و از محلات پایین شهر خودشان را به این محله رسانده بودند حالا باز دکمه ری استارت زندگی اش را فشار دهد؟ آدم باید عاقل باشد اینطور که نمیشود.
بعد عدم تناسب چه میشود؟ تا ۳۶ سالگی درس نخوانده و کار تشکیلاتی نکرده و در یکی از بهترین شرکت های کشور مشغول به کار نشده که آخرش برود از روستا زن بگیرد. آن هم یک دختر آرام و معمولی، درست که طرفش درس خوانده و شاغل در تهران است اما ....!
سلام
من متوجه نشدم شما نظر این بنده خدا رو نفی کردید یا تایید؟ حسم این بود که استفهام انکاری بود، اگه اینطوره به نظرتون منطقی نیست تصمیمش؟