میشه همین لحظه برام دعا کنید حال مامانم خیلی بده..
دیشب در یک نقطه ایی از جابه جایی وسایل و خونه تکونی همراه ته تغاری متوجه شدیم تمام وسایل رو جلوی در چیدیم و امکان ورود و خروج تا انتهای کار وجود نداره، در لحظه هم تشنه مون شد هم از فکر اینکه اگه الان زلزله بیاد چه کنیم به خنده افتادیم...
نیم ساعت همینجوری به کار و کردار پت و مت وار خود خندیدیم
تا نفسی تازه شد و برگشتیم سر وقت کار
جوان تر که بودم در نور نئون مغازه های شیک دنبال زیبایی و لذت بودم
در رنگارنگ پاساژ ها
در درخشش لباس های پر زرق و برق
در مهمانی های بیشمار
در شب نشینی ها بی پایان
در دور دورهای مستانه ی خیابان
در تفریح بدون مرز
در تجربه ی ممنوعات
در مجموعه ایی بی انتها از پراکنده جات
........
توان شرح مسئله جز به اشاره ندارم
همینقدر اشاره بس که در گذار از وادی کثرت به شاهراه وحدت ولو به قدر تماشا لذت عظیمی است که هیچ کجا یافت نمیشود
........
تلخی آن لحظات تشنگی و نوشیدن شورابه چنان با منست که هوس برگشت به سرنمیزند
چه حجتی بالاتر از اینکه در نیستی هیچ نیست؟...
مادر با استرس و تنش بالا برای بچه با علائم اتیسم مراجعه کرده
میپرسم نگرانی زیاد دارید؟ این نگرانی رو در منزل بروز میدید؟
میفرمایند: که نه فقط اخیرا خیلی ناراحتم
- چرا؟
+ بخاطر اینکه دارن مردم رو با گلوله میزنن
- لطفا دیگه از اینستا استفاده نکنید.
+ چشم
دیگه چه نگرانی هایی دارید؟
+ هیچی فقط دو سال پیش مسکن مهر بودیم خیلی اذیت میشدم(یک ربع صحبت)
- و دیگه؟
+ هیچی معلم کلاس اول دخترم خیلی اذیتمون کرد (یک ربع صحبت و شرح مسئله)
بعد از قریب یکساعت مشاوره همچنان در حال شرح دادن همان هیچی ها.
تشخیص مشکل مادر؟
احسنت درست حدس زدید عدم پشتیبانی عاطفی کلامی از سوی همسر
به تبع بالا رفتن حساسیت، بزرگ دیدن مشکلات بروز استرس و اضطراب و تاثیر فاجعه امیز بر روی کودک
اگر برگردم دانشگاه یک رشته مادر درمانی بر محوریت شوهر درمانی برای بهبود کودکان راه میندازم....
در یک حرکت انتحاری بعد ازظهر رفتیم موکت سفارش دادیم و تا این لحظه درگیر پهن کردن و صاف و صوف کردنش بودم.
حالا چرا انتحاری چون آقام و خانم والده اعتقادی به موکت نداشته و خرید هر گونه موکت را اتلاف مال میدانند.
در افسانه ها امده که موکت میراث ندارد..
جایی که ما زندگی میکنیم به کارها و اتفاقات مختلفی معروف است...داستان ها و روایت های غریبی دارد...بعضی ها خیالی بعضی واقعی
یکی از دوست داشتنی ترین روایت ها برای من روایت زنی است که در اسب سواری و دلاوری شهره بوده و همراه برادرانش سالها علیه ظالمان دوران خودش جنگیده..
در سروده های محلی، عروسی های عشایر هنوز هم نغمات بر محور زیبایی و دلاوری های اوست...
عمیقا دلم برای کوچه پس کوچه های کربلا
خونه های گلی
نور کمی که از لابی هتل ها به دامن خیابون میریزه
طرح پیچ واپیچ قلیون های مینیاتوری
و عطر غذای پاکستانی
تنگ شده
دیروز برای قیمت کردن موکت و خرید چند عدد مقوا و ماژیک بیرون رفته بودم. تمام طول زمانی که سوار اسنپ بودم تلفن زنگ میزد و در حال صحبت پی در پی اسکناس های کرایه را مرتب میکردم.
فاطمه از پشت خط پرسید سمت مطهری خبری شده؟ شلوغ است گفتم نه چه خبری الان وسایل را میخرم و تا نیم ساعا دیگر میرسم خانه ی پروین و خداحافظی کردیم.
به مقصد که رسیدیم راننده گفت خانم هر جای دیگه ایی که میخواید من میرسونمتون،
متوجه منظورش نشدم، فکرم درگیر بود گفتم خیلی ممنون مقصدم همینجاست..
گفت نه هر جای دیگری هم بخواهید بروید بعد از اینکه کارتون تمام شد دربست در خدمتم،(منظورش بدون هزینه بود)
نفهمیدم نگران شلوغی بود یا چون فهمید در حال تهییه و تدارک مقوا برای مراسم فردا هستم اینطور گفت..