أنارستان

أنارستان
بایگانی

 

 

حدود ساعت سه، جان من می‌رفت آهسته

برای غرق در دریا شدن می‌رفت آهسته

 

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ تیر ۰۳ ، ۱۶:۵۱
أنارستان

 

 

 

فَکَأَنَّ الدُّنیا لَم تَکُن وکَأَنَّ الآخِرَةَ لَم تَزَل ، وَالسَّلامُ

 

 

 

 

 

..................

الإمام الباقر علیه السلام : کَتَبَ الحُسَینُ بنُ عَلِیٍّ علیه السلام إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام مِن کَربَلاءَ : بِسمِ اللّه ِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ ، مِنَ الحُسَینِ بنِ عَلِی إلى مُحَمَّدِ بنِ عَلِیٍّ ومَن قِبَلَهُ مِن بَنی هاشِمٍ ، أمّا بَعدُ ، فَکَأَنَّ الدُّنیا لَم تَکُن وکَأَنَّ الآخِرَةَ لَم تَزَل ، وَالسَّلامُ .

امام باقر علیه السلام : حسین بن على علیهماالسلام از کربلا به محمّد بن على نوشت: «به نام خداوند رحمتگر مهربان. از حسین بن على به محمّد بن على و دیگر فرزندان هاشم. امّا بعد : دنیا چنان است که گویى هرگز نبوده است و آخرت ، چنان است که گویى همواره بوده است! بدرود»

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۰۳ ، ۲۱:۴۶
أنارستان

 

فردا سومین جلسه ی کارگاه کتابخونه است. شاگردای کلاس بین سنین ۵-۷ انتخاب شدن. به غیر از یکی که سه سالشه! 

بار اول که دیدمش فکر نمیکردم اینقدر کوچولو باشه بعدا که از مامان ها سن بچه ها رو پرسیدم حیرت کردم...

نگین خانم تمام مدت کلاس در حال شیرین زبونیه. جلسه ی اول گفت: خانم میدونستید که پنگوئن ها بچه هاشون رو محکم بغل میکنن؟

در مورد دلفین ها هم خیلی میدونم میخواید براتون بگم؟

و من که هربار شگفت زده میشدم و در عین حال سعی میکردم هیجانم رو نشون ندم تا ذوق سایر بچه های کلاس کور نشه و ارتباطات بچه ها در یک سطح متعادل و با کیفیت باقی بمونه.

 

چند شب پیش هیات بودم و صدای زنگ دختر کوچولویی از بین جمعیت به گوشم رسید. در همون حالی که چادر رو توی صورتم کشیده بودم با خودم فکر میکردم که چقدر صدا آشناست! سرم رو بالا کردم و دیدم بله نگین خانم کمی اون طرف تر در حال شیرین زبونی برای دوست ۷ سالشه و داره اطلاعات جدیدشو به اشتراک میذاره ...چند ثانیه بعد نگاهم کرد و چشماش گرد شد، با صدای ظریفش داد زد خانووووم معلم! از مدل صورتش و اون خرسندی کودکانه که معلمش رو در جایی به غیر از کلاس گیر آورده خنده م گرفت

با احتیاط نزدیک شد و چهارزانو روبه روم نشست. و با همون دقتی که بچه ها به تلویزیون نگاه میکنن شروع کرد به بررسی با لبخندی نیم متحیر و نیم مشعوف.

پرسیدم نمیخوای برام از پنگوئن ها بگی؟

ممکن نبود چشماش از اون گردتر بشه ولی شد، ابروهاش رو بالا برد خوشحال از اینکه داده های رد و بدل شده کلاس رو خاطرم مونده و از این یادآوری کمی شرم کرد..

و من با ذهن خودم کلنجار میرفتم که کودکی با این سن چطور همه ی این موارد رو دریافت میکنه و نشانه های آشکار درک بالا در چهره ش مشخصه.

این شب ها بین شلوغی گاهی دقت میکنم شاید صداشو بشنوم و دور از مناسبات کلاس بتونم بغلش کنم و اگه اجازه بده ببوسمش

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۰۳ ، ۱۲:۵۲
أنارستان

 

چند باری توی کتابخونه و این روزها توی هیات میبینمش، اولین چیزی که توجهم رو جلب کرد چشم ها بودن. نه زیبایی چشم ها! که البته زیبا هم هستن اما نگاه تیره ی سرشار از شعف و شرم حرف های دیگه ایی برای گفتن داره...اینقدر شیرینی و ملاحت در صورت ماهش بود که هر بار چند دقیقه ایی به فکر فرو میرفتم و تصویر لبخندش زنده در قلبم تاب میخورد...

امشب داستان زندگیش رو ضمن زمزمه های جاری روضه از کسی شنیدم و حالا از سختی و غمی که این دختر باهاش رو به روعه در بهت و حیرت یک گوشه خیره به هیچ کجا نشستم.

باید میدونستم عمق و زیبایی اون چشم هابه انتهای شب تکیه داره، باید میدونستم..

 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ تیر ۰۳ ، ۰۰:۲۹
أنارستان

 

 

دیده های پاک سازد ناتمامان را تمام

نور ماه ناقص از روزن تمام افتد به خاک

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ تیر ۰۳ ، ۱۸:۳۷
أنارستان

 چند هفته پیش بود که خانه تکانی کردم و کلی سی.دی از دوران نوجوانی پیدا شد. با مرور خاطرات همه را توی کیسه ای چپاندم که دور بریزم.

 

 

بعد از خانه تکانی مرکز که رفتم متوجه شدم یکی از بیماران طبقه بالا تلویزیون اختصاصی، دستگاه DVD/VCD پلیر دارد. کلی متعجب شدم. از لیست فیلم هایش که پرسیدم گفت: توروخدا میتونی برام فیلم بیاری؟ و ذهن اتصال دهنده ی من هم رفت روی تصاویر انبوه سی دی های جمع شده گوشه اتاق. خنده ام گرفت از این تقارن و همزمانی. گفتم ببینم چه میشود!

 

این هفته که سی.دی ها را برایش بردم کلی ذوق کرد و دست زد. اول اینکه باورش نمیشد راست گفته باشم. دوم اینکه از حجم فیلم ها چشم هایش گرد شده بود. با تعجب پرسید اینها همه ش مجازه؟ گفتم بله و اکثرن هم اورجینال...گل از گلش شکفت.

 

 

 

در حین جابه جایی سی دی ها بود که دیدم تلویزیونش برنامه انتخاباتی پخش میکند. خندیدم و گفتم شما هم انتخابات رو دنبال میکنی؟ گفت بله! 

 

پرسید شما چطور؟

 

خندیدم و گفتم خب آره منم دنبال میکنم. دستانش را به هم کوبید و گفت یالا بگو طرفدار کی هستی؟!

 

خندیدم و گفتم اول خودت بگو 

 

لبخند کشداری زد و دستش را به سمت تصویر قالیباف دراز کرد. پرسیدم حالا چرا قالیباف؟ 

 

با دهنش صدایی درآورد و گفت عششششق منه و سریع ادامه داد زود باش بگو نوبت توئه...

 

در حال مزه مزه کردن حرف در دهانم که نظر انتخاباتی من برای معلول اعصاب و روان ناخوشایند خواهد بود یا نه چنین مکالمات روزمره ایی از تنش اعصابش کم میکند و به او حس بودن میدهد گفتم خب منم طرفدار جلیلی ام.

 

صورتش را کج کرد به حالتی که برایم افسوس میخورد و گفت نه! فقط قالیباف و دوباره رفت سر وقت گشتن بین سی.دی ها.

 

 

 

یاد آگنس مادر نویل لانگ باتم توی کتاب هری پاتر افتادم

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۰۳ ، ۱۱:۰۲
أنارستان

حقیقتا دیدن فراموشکاری بعضی از هموطنان در به یاد آوردن فجایع دولت روحانی، به آدم میل محو شدن در افق رو میده.

 

و همینطور عدم توانایی قیاس عملکرد دولت ها.

گاهی برام سوال پیش میاد که در زندگی عادی، در بدست آوردن موقعیت ها و دوری از ناملایمات چطور عمل میکنن؟؟

 

نکته ی روانشناسی مسئله اینه که ذهن انسان تحت مدیریت احساسات، عملکرد متفاوتی داره نسبت به زمانی که تحت مدیریت عقل در تعادله...

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۰۳ ، ۰۹:۲۵
أنارستان

خب معلومه، جلیلی!

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۸ تیر ۰۳ ، ۰۱:۲۰
أنارستان

 

 

از بیمار ساعت ۹، میپرسم به کی رای میدید ؟

میگه نمیدونم! هنوز تصمیمی نگرفتم به هر کسی به جز محمدی و پزشکیان...

 

روز خوبی رو شروع کردم

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۰۳ ، ۱۵:۰۵
أنارستان

مناظرات رو خیلی نگاه نمیکنم اما همون دقایقی که بعد از زمان کار پای تلویزیون میشینم برام جالبه و جالب تر از اون واکنش افراد به اتفاقات مناظره

مثلا یک نفر به نظرش رفتار نماینده ی الف نشانه ی بی اخلاقیه و یک نفر دیگه رفتار نماینده الف رو ملاک حق خواهی و اعتراض به سیستم موجود میدونه.

 

و معمولا وقتی سوال بپرسم که شاخصتون چیه در ارزیابی رفتار، جواب خاصی ندارن و حب و بغض شخصی جهت گیری هاشون رو تعیین میکنه.

 

برای مثال من اگه دختر همسایه مون رو دوست داشته باشم و برامون آش نذری بیاره با خودم میگم قریون دست و پنجه ش و اگه از دختر همسایه مکدر باشم و برامون آش بیاره میگم وا! معلوم نیست با این خود شیرینی ها قراره به کجا برسه!!!

 

وقت سیستم تصمیم گیری و قوه ی عقل انسان قوی و پاک نباشه در تشخیص و تصمیم دچار مشکل میشه.

 

حالا پاک شدن و قوی شدن قوه ی تصمیم گیری چطور بدست میاد؟ اینکه انسان در طول زندگی تقوا پیشه کنه، قلبش رو از گناه پاک کنه. برای مثال در مورد دیگران شک بیجا نداشته باشه، عادت به غیبت نداشته باشه، عادت به قضاوت نادرست نکنه مخصوصا وقت هایی که خودش ضرر میکنه.

 

مثال بزنم دوباره. فرض کنید با فردی به عنوان نامزد محرم شدید و قراره ازدواج کنید و چیز بدی از ایشون میبینید و جدا میشید. بعد ها کسی پیش شما از بدی ایشون میگه شما میتونید بر اساس کدورت قبلی قضاوت کنید و بگید خدا ازش نگذره همیشه همینطور بود یا اینکه در ذهن خودتون بگید اون فرد یکبار خطا کرد، ممکنه توبه کرده باشه یا ممکنه بدتر شده باشه در هر صورت من نمیدونم و اجازه ندارم پشت سرش غیبت کنم و حتی در ذهنم ظن و گمان بد ببرم. تمام.

 

همین اتفاقات کوچولو و عادات ریز در طول زندگی سیستم تشخیصی ما رو در جهت سلامت یا در جهت بیماری فکر شکل میده و در بزنگاه ها دست ما رو میگیره یا باعث چپ شدنمون میشه.

 

این برداشت شخصی من و از یک زاویه کوچک بود، قطعا ورای هر مسئله ایی تحلیل های وسیع تر و دقیق تری هم وجود داره.

 

 

۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۰۳ ، ۱۰:۱۲
أنارستان