أنارستان

أنارستان
بایگانی

اگه به من بگن برای سمینار یا یک برنامه فرهنگی محتوا بچین راحت اینکار رو انجام میدم. اگه ازم بخوان که در چند حوزه کتاب مناسب معرفی بکنم هم از عهده ش برمیام. میتونم بگردم و ابزار مناسب برای یک کار دستی رو تهییه کنم و از روی آموزش های مجازی یاد بگیرم که چطور گلدوزی انجام بدم. 

 

اما در مورد جهاز؟! فکر میکردم کار راحتی باشه، که تجربه این چند هفته اخیر به من ثابت کرد که بستن پک جهاز میتونه از بستن برنامه اردوی طرح ولایت هم سخت تر باشه.

 

چرا؟

 

قسمتیش برمیگرده به سلیقه مینیمال پسند من.

برای مثال من هیچوقت نفهمیدم چرا دوستام وقتی عروس میشن دنبال ست کردن فرش دست باف گل صورتی با تابلو فرش راهروی کناری میوفتن وقتی میتونن کل خونه رو موکت کرم رنگ بندازن و با چندتا ابزار چوبی و گلدون فضای دلنشینی به خونه بدن.

 

یا مثلا لزوم خرید سماور، کتری برقی و همینطور قوری کتری لعابی رو نفهمیدم. در واقع میفهمم اما متوجه نمیشم!

 

یا در مورد قابلمه ماهیتابه، با خودم میگفتم دوتا جوون اول زندگیشون نهایتا دو تا قابلمه بخوان و یدونه ماهیتابه دیگه سرویس ده پارچه قابلمه به چه کار آید؟

 

اما بررسی های میدانی به اینجا انجامید که هر فرهنگی زیر و بم های خودش رو داره و مثلا در فلان روستا اگه جهاز دختر از چند نقطه ایراد داشته باشه رسوایی بزرگی بحساب میاد :/

خیلی هم مسئله قیمت نیست. دختر خانم اگه در جهازش خوردروی ۱ میلیاردی داشته باشه اما سماور پر زرق و برق طلایی پسند نباشه اون خودرو اصلا به چشم نمیاد...

 

به اینجای کار تهییه جهاز که رسیدیم من رسما استعفا دادم! 

و همه ی زحمت ها افتاد گردن مادر یکی از دوستان و دوتا دخترش که با در نظر گرفتن بودجه، مسائل شرعی از قبیل دوری از اسراف، در نظر گرفتن بایدها و نبایدهای فرهنگی برای عروس قصه ی ما جهاز تهییه کنن. و به لطف خدا ۹۰ درصد کار تا الان انجام شده و برای ده درصد باقی مونده هم با توکل بر خدا مشکلی نیست :) 

 

عامل دومی که باعث استعفای زود هنگام من شد پروسه ی قیمت گرفتن، مقایسه ی قیمت ها و چونه زدن بود. 

عمده عملکرد من در خرید اینطوره که قیمت ها رو بصورت اینترنتی بررسی میکنم، دو یا سه تا مغازه رو سر میزنم و برحسب کیفیت و قیمت جنسی رو انتخاب میکنم. چونه زدن برای تخفیف؟ هرگز!!!!

اگه فروشنده خانم باشه و قیمت خیلی عجیب غریب شاید. اما در غیر اینصورت حاشا و کلا...

 

هفته اخیر فقط برای خرید چند قلم ظرف حدود ۱۰ الی ۱۲ فروشگاه رو گشتیم، تنی چند از دوستان به حالت عمودی و من به فرم وَ سِیقَ الَّذِینَ...ان شاءالله که إِلَى الْجَنَّةِ .

همین یکی دو ساعت پیش بود که دوستم زنگ زد و گفت آماده باش که فردا بعدازظهر هم برویم و من با تعجب که مگر دیگر چه باقی مانده و ایشون فرمودن ملافه و قاشق نمیدونم چی خوری و چند کاسه و بشقاب ضروری هنوز تهییه نشده!

 

و خب اینها برای کسی که تا چند وقت پیش شعارش این بود که اصلا کی گفته و جهیزیه اصلا وظیفه ی زن نیست کمی زیادیه :/ شایدم خیلی زیادیه!!!

 

در هر حال خداروشکر که خرید جهیزیه عروس قصه ی ما به دست یک مینیمالیست رقم نخورد و باز هم شکر که با یکی دیگر از جنبه های اجتماعی فرهنگی زندگی زنان ایرانی آشنا شدم :)

 

و هزار خداروشکر دیگه برای گوشه و کنار این جریان محبت

مثلا خداروشکر بخاطر ماشین لباسشویی نویی که گوشه ی انبار خانه ایی در پاکدشت خاک میخورد و تا خرم آباد سفر کرد.

خداروشکر بخاطر رنده ی دسته نارنجی که فروشنده خیابان بیست متری بعنوان هدیه روی وسایل آشپزخانه عروس گذاشت.

خداروشکر بخاطر اون لحظه ایی که فرمون ماشین دوست قفل کرد و نزدیک بود تصادف کنیم اما هیچ اتفاقی نیفتاد و قس علی هذا :))))

 

 

 

۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۱:۳۴
أنارستان

 

چیکار میکنم؟

در حال تهییه جهازم برای نسترن خانم.

و با مسائل مادی و معنوی پیرامونش سرگرمم.

یکی از اولین نکاتی که در رابطه کار خیریه طور نظرم رو به خودش جلب کرد بحث "حرکت " هست.

حرکت چیه؟ اینکه باید اقدام کنی تا کارها جور بشه.

 

اوایل حدود ۴ تومن توی کارت جمع شد و من هر بار شرمنده مادر نسترن میشدم که خب چیزی دستمون نیست. آخرش خسته شدم و ضروری ترین قلم جهیزیه رو پرسیدم و رفتم که بخرم و بعد از اون بود که مبالغ از دست رفته جبران میشدن. الان ی کارت داریم و ۱۴ تومن!!! قاعدتا طبق حساب کتاب مادی نباید اینطور میشد ولی خب ...

 

یک نکته ی دیگه ایی که نه تنها در این کار بلکه سایر کارها هم ذهنم رو مشغول میکنه بحث هدفه! من چرا دارم اینکار رو انجام میدم؟

اینکه کلی دلیل هست واضحه توصیه های دینی و دلایل نوع دوستانه. اما من بحثم چیز دیگه اییه

منظورم اینه که خودم به چه علتی دارم اینکار رو میکنم؟

بخاطر عذاب وجدان؟

بخاطر حس غرور کمک به دیگران؟

بخاطر جالب و هیجان انگیز بودن در متن اینطور کارها بودن؟

انگیزه های پنهان و زیرزیرکی در کنار انگیزه های آشکار فکرم رو درگیر کرده.

 

به خودم میگم اگه یک روزی بفهمم از این دست کارها فقط خستگیش برام مونده و نیت ها صادقانه نبوده چی؟ 

حال و هوای روح آدم زمان انجام دادن اینطور کارها اصلا چطور باید باشه؟ و از این دست موارد.

 

 

........................

پ.ن: برای نسترن دعا کنید تا زودتر شرایط ازدواجش فراهم بشه.

 

پ.ن ۲: اگه مایل به مشارکت در تهییه جهیزیه هستید هم کامنت خصوصی بذارید که آدرس پیج اینستای مربوطه خدمتتون ارسال بشه :)

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ ارديبهشت ۰۳ ، ۲۰:۳۷
أنارستان

 

 

گاهی دوستان در مورد بدی های فضای مجازی مینویسن یا خلوتی فضای بیان و خیلی مسائل دیگه که کاملا درسته

در کنارش اتفاقاتی در گذرها و جویبارهای عبور کننده بین صفر و یک در حال وقوعه که فقط میشه گفت بسی جای شگفتی، هزار الله اکبر، هزار سبحان الله...

اگر اشتباه نقل نکنم آیت الله بهجت رحمت الله جایی گفته بودن در و دیوار هم میتونن راهنما و معلم باشند!

 

بذارید نقل دقیقش رو سرچ کنم

.

.

اگر کسی اهلیت داشته باشد، یعنی طالب معرفت باشد و در طلب، جدیت و خلوص داشته باشد، در و دیوار به اذن الله معلمش خواهند بود

 

 

ساختار عالم خیلی عجیب و در عین ساده است بنظرم. شاید من اشتباه کنم، نمیدونم.

 

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۱:۴۸
أنارستان

 

 

 

صورت خوبت نگارا خوش به آیین بسته‌اند

گوییا نقش لبت از جان شیرین بسته‌اند

 

از برای مقدم خیل و خیالت مردمان

ز اشک رنگین در دیار دیده آیین بسته‌اند

 

کار زلف توست مشک‌افشانی و نظارگان

مصلحت را تهمتی بر نافهٔ چین بسته‌اند

 

یارب آن روی است و در پیرامنش بند کلاه

یا به گرد ماه تابان عقد پروین بسته‌اند

 

خط سبز و عارضت را نقش بندان خطا

سایبان از عنبر تر گرد نسرین بسته‌اند

 

جمله وصف عشق من بودست و حسن روی تو

آن حکایتها که بر فرهاد و شیرین بسته‌اند

 

 

حافظا محض حقیقت گوی یعنی سر عشق

غیر از این گویی خیالاتی به تخمین بسته‌اند

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۰۳ ، ۱۹:۰۷
أنارستان

 

مبارک و سرسبز بحمدلله :)

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۶ فروردين ۰۳ ، ۱۸:۲۴
أنارستان

 

 

 

 

حوالی سال ۸۰ دوستی داشتم که در همسایگی ما نبش کوچه به سمت بزرگراه زندگی میکردند. یکی دو سال از من کوچکتر بود و دو برادر بزرگتر از خودش داشت. بخاطر دوستی پدرها ما هم روابط خوب و نزدیکی داشتیم.

در همان سالها پدر دوستم در ماموریت کاری فوت کرد.

مادر و سه فرزند مشمول ترحم همسایه ها و فامیل بودند و بعد از آن اتفاق زندگیشان تا حدی از مسیر طبیعی خارج شد. در کوچه ی ما تنها زنی که بیوه شده بود خانم آقای ف بود.

و همین روی تعامل آن خانواده با سایر همسایه ها اثری منفی داشت. علی الخصوص که خانم آقای ف به نسبت جوان بود.

 

یکی دو سال که از مرگ آقای ف گذشت، اینطور به گوش ما رسید که قرار است خانم آقای ف ازدواج کند. در عالم بچگی این اتفاق برای من عجیب بود. مخصوصا با داستان هایی که از ناپدری ها و نامادری های بدجنس در تلویزیون دیده بودم هر بار که دوستم را میدیدم به خیال خودم ابری از بیچارگی و غم چهره اش را پوشانده بود.

 

مراحل ازدواج خانم آقای ف در حال طی شدن بود. در بعدازظهر گرم یکی از روزهای تابستان صدای فریاد و جنجال آرامش خواب عصرگاهی ما را به هم زد. سرک کشیدیم که ببینیم چه خبر است؟!

 

انتهای کوچه به سمت بزرگراه دعوایی اساسی در جریان بود. خانواده ی آقای ف با قشون چند نفره در حال نزاع درب منزل خانم مرحوم ف بودند. بعد ها از صحبت بزرگترها اینطور دستگیرم شد که خاتواده مرحوم از ازدواج جدید عروس سابقشان ناراضی بودند و قشون کشی سنتی جهت زنده کردن یاد پسر متوفایشان و برای زهر چشم گرفتن از عروس سابق راه انداخته بودند.

 

 

خیلی قصد ندارم زوایای داستان را بررسی کنم. یک خاطره ی دور بیش از این امکان شرح و بسط ندارد. نقطه ی تمرکزم در مورد این خاطره مفهوم انتظار است و حد و حدود آن.

اینکه ما تا چه اندازه میتوانیم از دیگران انتظار داشته باشیم

و تا چه حدی حق نداریم انتظار داشته باشیم

و اثرات تنظیم نشدن و تعادل نداشتن این انتظارات در زندگی ما چگونه است؟

و یک نکته دیگر! ریشه ی انتظارات ما از دیگران به کجا برمیگردد؟

 

 

گرچه قطع تعلق کردن از غیر خدا صفت مطلوبی است اما برای همه ی افراد محقق نمیشود یا در ابتدای سیر زندگی قابل دسترس نیست و تخیل کمالگرایانه در مورد آن هم کمی وسواس گونه بنظر میرسد. یعنی چه؟ یعنی اینکه اگر فردی بدون کسب تجربه زندگی و از ترس فقدان یا از روی غرور بگوید من از هیچ کس هیچ انتظاری ندارم خیلی فرد سالمی نیست و نیاز به مشاوره دارد. در زندگی اجتماعی انسان ها با هم تعامل دارند. آن چیزی که این تعامل را گوارا میسازد پایبندی به آداب و قواعد است.

 

 

حالا ما تا چه حدی میتوانیم از دیگران انتظار داشته باشیم؟

من اگر سرزده مهمانی بروم میتوانم انتظار داشته باشم که میزبان مرا بپذیرد؟ اگر در زدم و میزبان گفت تشریف ببرید حق دارم ناراحت شوم یا حق دارم بعدا پشت سرش در هر نشست و برخاستی بد بگویم؟

در آن لحظه ی پس زده شدن توسط میزبان چه افکاری در سر من جریان پیدا میکند که من از او متنفر میشوم و چرا از رفتار خودم تنفر ندارم؟

 

شاه کلید پاسخ به این سوال عزیز بودن " من " است. من خودم را گرامی و محترم و کمی پادشاه میبینم و انتظار دارم همه به من محبت و تعظیم کنند. اگر منیت من تعدیل شده بود خطای خودم را هم میدیدم و از دست خودم بیشتر ناراحت بودم تا میزبانی که حق داشته مرا پس بزند.

 

 

حالا خانواده ی آقای ف چرا از عروس سابقشان انتظار داشتند تا ابد در سوگ پسرشان بنشیند؟

موشکافی اش با شما مخاطب محترم .

 

 

 

 

 

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۰۲ ، ۰۸:۳۸
أنارستان

امروز با نسترن و مادرش قرار داشتیم که بریم خیریه برای ثبت مدارک و درخواست جهیزیه.

ساعت ۹:۳۰ مادرش تماس گرفته که ما چطور بیایم که شوهر نسترن نفهمه؟!

منم هاج و واج که خب خودتون بیاید، مثلا با اسنپ.

توضیح داد که : نه آخه دامادم خودش میخواد مارو برسونه و دوست نداره تنها بیایم. (نکته اینکه خانواده نسترن نمیخوان خانواده داماد بدونن که دارن جهیزیه رو از خیریه تهییه میکنن)

آدرس خیابون کناری خیریه رو براشون فرستادم، قرار شد اونجا از ماشین پیاده بشن، همدیگه رو ببینیم و چند کوچه رو پیاده گز کنیم تا به خیریه برسیم. اینطوری همسر نسترن هم تابلو خیریه رو نمیبینه و به چیزی مشکوک نمیشه!

 

 

تا برسن چند دقیقه ایی کنار درختای قدیمی خیابون قدم زدم و به جنبه های مختلف زندگی نسترن فکر کردم. میدونم که از ازدواجش خوشحاله و همسرش رو خیلی دوست داره، اما در کنارش این مدت برای تهییه جهیزیه خیلی اذیت شده و فشار روحی زیادی رو تحمل کرده. با خودم فکر میکنم لازم بود این دختر دبیرستانی تا این درجه تحت فشار قرار بگیره و روح و روانش درگیر چیزی باشه که حتی وظیفه ایی برای انجامش نداره؟!

اگر محبت و علاقه هم نمیتونه چنین رسم و رسوماتی رو تعدیل کنه، چه چیزی میتونه؟!

._._._._._._._‌.

توی یکی دیگه از فایل های ذهنی در حال قیاس نقش مردانه ی پدر نسترن در مقابل همسرش بودم.

پدری که تقریبا زندگی رو رها کرده و سالهاست که از مقرری و جیب همسر و فرزندانش میخوره و عمده حمایتش حضور کمرنگ همراه با خشونت در پس زمینه ی زندگیه. خاطرم هست که در طول درمان علیرضا (برادر کوچک نسترن) این مادر بود که جسم نیمه فلج پسر رو به دوش میگرفت و مسیر طولانی خونه تا کلینیک رو طی میکرد، در حالی که پدر هم این توان رو داشت اما خواسته و ناخواسته کناره گیری میکرد، مثل کناره گیری از سایر جنبه های زندگی؛ تامین معاش، آرامش روانی، حمایت عاطفی و..

در کنارش همسر نسترن که حتی حاضر نبود مادرزن و همسرش برای انجام یک گشت و گذار روتین تنها باشن و وظیفه همراهی رو بدون درخواست به عهده گرفته بود. از خودم میپرسم در یک بافت فرهنگی، علت این تفاوت بین دو مرد چی میتونه باشه و چه تاثیراتی میتونه داشته باشه؟

کوچکترین تاثیرش رو در رفتار مادر نسترن میشد دید: برداشته شدن فشار از شونه ها، سبکی در راه رفتن و خوشحالی ناخودآگاه.

 

_______________________________________

فکر میکنم اگر مراحل تغییر و تحول در زندگی نسترن رو هفت خوان فرض کنیم،به لطف خدا تقریبا به اواخر خوان پنجم نزدیک شدیم و شاید خوان ششم و هفتم هم بدون نقش آفرینی کوچک ما به سلامت و عافیت طی بشه. 

 

اون اوایل شاید حتی یک درصد هم احتمال نمیدادم که با چندهزارتومان های واریزی ماهانه شما و سایر دوستان تغییر مثبتی در زندگی این دختر ایجاد بشه اما توکل برخدا نتیجه بسیار فراتر از تصور من بود. برای به خیر و سلامت گذشتن باقی ایام هم دعا بفرمایید

______________________________________________

بعد از انجام کار نسترن، همراه زهرا کنار رودخانه رفتیم و در مورد مسائل مختلف، زندگی نسترن، پرونده ی اداره کار، گروه کتابخانه و ... حرف زدیم. سنگ جمع کردیم و قرار شد یک قل دو قل را با هم تمرین کنیم که زهرا هم یاد بگیرد و به این خندیدیم که با وجود اینکه از درون همچنان خودمان را کودک میبینیم درگیر چه کارها و ماجراهایی شد ه ایم!!! 

 

 

 

۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۰۲ ، ۱۵:۱۳
أنارستان

 

 

آنکه بر ظلم شب حمله ور شد ...

 

 

 

______________________

پ.ن: الحمدلله بر وجود نعمت اولیاء الله

 

پ.ن ۲: گفت شکر نعمت، نعمتت افزون کند

 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۰۲ ، ۰۹:۴۳
أنارستان

بعد از مدتها به لطف دوستی یک کتاب خوب، قابل خواندن با مزیت امکان غرق شدن در لابه لای صفحات کتاب پیدا کردم:

 

مامان و معنی زندگی

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۰۲ ، ۲۳:۲۳
أنارستان

 

 

قبول نمیکرد، در ظاهر اینطور میگفت که محل زندگیشان خیلی دور است اما در باطن؟ 

بعد از اینهمه خواستگاری رفتن و موردهای آنچنانی حالا برود از روستا زن بگیرد؟

 زن گرفتن از روستای مادریش حس خوبی به او نمیداد. فکر اینکه اقوام و رفقا چه میگویند یا اینکه چه کسی حوصله دارد هر بار برای دیدار با فامیل های زنش ۵ کیلومتر رانندگی کند.

همه با ازدواج پیشرفت میکنند چرا او باید پسرفت میکرد؟

اینهمه تلاش کرده بودند و از محلات پایین شهر خودشان را به این محله رسانده بودند حالا باز دکمه ری استارت زندگی اش را فشار دهد؟ آدم باید عاقل باشد اینطور که نمیشود.

 

بعد عدم تناسب چه میشود؟ تا ۳۶  سالگی درس نخوانده و کار تشکیلاتی نکرده و در یکی از بهترین شرکت های کشور مشغول به کار نشده که آخرش برود از روستا زن بگیرد. آن هم یک دختر آرام و معمولی، درست که طرفش درس خوانده و شاغل در تهران است اما ....!

 

 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۰۲ ، ۰۹:۳۰
أنارستان