آسایشگاه زنان معلول ۴ (انتخابات در مرکز ما)
چند هفته پیش بود که خانه تکانی کردم و کلی سی.دی از دوران نوجوانی پیدا شد. با مرور خاطرات همه را توی کیسه ای چپاندم که دور بریزم.
بعد از خانه تکانی مرکز که رفتم متوجه شدم یکی از بیماران طبقه بالا تلویزیون اختصاصی، دستگاه DVD/VCD پلیر دارد. کلی متعجب شدم. از لیست فیلم هایش که پرسیدم گفت: توروخدا میتونی برام فیلم بیاری؟ و ذهن اتصال دهنده ی من هم رفت روی تصاویر انبوه سی دی های جمع شده گوشه اتاق. خنده ام گرفت از این تقارن و همزمانی. گفتم ببینم چه میشود!
این هفته که سی.دی ها را برایش بردم کلی ذوق کرد و دست زد. اول اینکه باورش نمیشد راست گفته باشم. دوم اینکه از حجم فیلم ها چشم هایش گرد شده بود. با تعجب پرسید اینها همه ش مجازه؟ گفتم بله و اکثرن هم اورجینال...گل از گلش شکفت.
در حین جابه جایی سی دی ها بود که دیدم تلویزیونش برنامه انتخاباتی پخش میکند. خندیدم و گفتم شما هم انتخابات رو دنبال میکنی؟ گفت بله!
پرسید شما چطور؟
خندیدم و گفتم خب آره منم دنبال میکنم. دستانش را به هم کوبید و گفت یالا بگو طرفدار کی هستی؟!
خندیدم و گفتم اول خودت بگو
لبخند کشداری زد و دستش را به سمت تصویر قالیباف دراز کرد. پرسیدم حالا چرا قالیباف؟
با دهنش صدایی درآورد و گفت عششششق منه و سریع ادامه داد زود باش بگو نوبت توئه...
در حال مزه مزه کردن حرف در دهانم که نظر انتخاباتی من برای معلول اعصاب و روان ناخوشایند خواهد بود یا نه چنین مکالمات روزمره ایی از تنش اعصابش کم میکند و به او حس بودن میدهد گفتم خب منم طرفدار جلیلی ام.
صورتش را کج کرد به حالتی که برایم افسوس میخورد و گفت نه! فقط قالیباف و دوباره رفت سر وقت گشتن بین سی.دی ها.
یاد آگنس مادر نویل لانگ باتم توی کتاب هری پاتر افتادم