گهواره
رفته بودم امامزاده دوبرادران، دو روز پیش...کسی نبود، ساکت و آرام.
ضریح اول را لمس کردم و سراغ مزار دوم رفتم
چشمم به سمت چپ افتاد، یک گهواره با پارچه سبز را بین دو ضریح گذاشته بودند.
زیارتم که تمام شد نشستم کنار گهواره، کمی تکانش دادم و تزئینات سبز و سفیدش را نگاه کردم ..
توی این فکرها بودم که گهواره را چرا اینجا گذاشتند و حتما از مراسمات جا مانده و ...
که دستم ناخودآگاه پارچه ها را کنار زد در طلب طفل!
الان دو روز است با خودم میگویم این چه حرکتی بود، از کجا آمد؟ ... یاد جای خالی نوزاد می افتم و قلبم جمع میشود ..
.............................
پ.ن: گاهی فکر میکنم افراد، بعضی از حوادث روضه را حتی از آن بعد ظاهری درک نمیکنند. برای مثال جز یک زن که چند ماهی طفلی در کنار داشته چه کسی حال و هوای فقدان طفل را درک میکند...زنی که جسم و روحش با طفل پیوند خورده و چندماهی از عمرش هر شب ناخودآگاه دستانش در طلب طفل محیط را کاویده تا آرام گرفته....
اجرتون با باب الحوایج حسین علیه السلام.