بچه دزد مهربون
دوم ابتدایی برای من با کابوس چهره ی معلمم شروع شد. یه خانم با مانتوی سرمه ایی بلند، مقنعه کاسه ایی کرپ مشکی و عینک فوتو با قاب بزرگ. برای من اون سالها تصور بچه دزد با همچین ظاهری شکل گرفته بود. یکی از اعضای فامیل یکبار منو با همچین خانمی ترسوند تا زودتر خونه برم. گفت اگه نیای میدم اون خانمه که بچه دزده ببرت! یه خانم با مانتو سرمه ایی و عینک فوتو...
کابوس خانم مانتو سرمه ایی عینکی مدت ها با من بود تا روز اول کلاس دوم.
با وحشت یه گوشه نیمکت کز کردم و خانمی که پای تخته در حال حرف زدن بود رو زیر نظر گرفتم. آماده بودم با اولین حرکت نامتعارف در برم.
.................................
خانم عباسی جوان بود و مهربون برخلاف معلم کلاس اول که خیلی سرمون داد میزد و ما دوسش داشتیم. خانم عباسی داد نمیزد، مهربون بود. همراه ما شعر میخوند و دست میزد و من با اینکه معلم کلاس اولم رو هم خیلی دوست داشتم متوجه شدم دوست داشتن میتونه درجات متفاوتی داشته باشه. صورت مهربون بچه دزد یکی از عزیزترین چهره های اون بازه از زندگیم شد. بچه دزدی که با ما سوار تاب میشد، وسطی بازی میکرد و هر وقت اشتباه میکردیم آروم بهمون تذکر میداد.
....................................
دهه فجر کلاس اول برای من یک شگفتی بود، بدون داشتن درک خاصی از مفهوم جشن فقط میدونستم که وقتی هوا خیلی سرد میشه کلاس ها رو با کاغذهای رنگی پرمیکنن. کاغذهای رنگی که توی منطقه ما به ندرت پیدا میشد و ما بهش آویز میگفتیم. دهه فجر کلاس دوم اما خیلی دیر شروع شد. همه ی کلاس ها غرق آویز بودن و کلاس ما هنوز شروع نکرده بود. ناراحت بودیم که خانم عباسی چرا شروع نمیکنه. اون سال قرار بود به بهترین تزیین کلاس جایزه بدن ما هم هر روز با قیافه ی آویزون دم میز خانم عباسی نق میزدیم پس کی؟
خانم عباسی یه برنامه ریخت و به هر کدوممون یه کار داد به علاوه یک وظیفه مشترک. قرار شد هر کدوم نفری ۲۰ تومن (تک تومنی) کنار بذاریم. پول ها که جمع شد خودشون خرید رفتن و خدا میدونه از کجا کلی ریسه و آویز ظریف تهییه کردن. آویزها اون زمان خیلی کت و کلفت و بعضا بدفرم بود اما این ظرافت رو ما کلاس دومی متوجه نمیشدیم.
نشستیم برنامه ریختیم و خط تقارن های کلاس رو درآوردیم. سانت زدیم و متر کردیم. و بعد آویزها با حفظ ترکیب و تقارن به سقف و دیوارهای کلاس آویزون شدن. تقریبا تمام کارها رو خود خانم عباسی انجام میداد و ما که هیچ زمینه ایی در تزیین کلاس نداشتیم جوری شریک میکرد که تصور میکردیم همه کاره اییم. نصب ها که تموم شد خودمون هم از ظاهر کلاس دهنمون باز موند. تازه فهمیدیم تفاوت یک مشت کاغذ رنگی که توی یک اتاق منفجر بشه با تزئین حساب شده چیه.
..........................................
همین لحظه یاد اون سال افتادم و داشتم با خودم آنالیز میکردم که بچه دزد مهربون دانسته یا نادانسته چقدر صفات مختلفی رو با یک کار عملی کوچیک در ما پرورش داد
نظم، همکاری، برنامه ریزی و محاسبه قبل از اقدام و خیلی افکار و حس های دیگه..
بعد از کلاس دوم دیگه کمتر از ناشناخته ها میترسیدم و این رو به وضوح خاطرم هست با عقل کودکی خودم میفهمیدم که در پس هر بچه دزدی میتونه یه خانم عباسی مهربون نشسته باشه.
هر جا هست خداحفظش کنه