بخش روان ۵
اما بیمارهایی با نشانه های پرخاشگری و عصبانیت، تصور عموم در مورد پرخاش و عصبانیت اینه که خب با دو کلام حرف و یک لیوان آب میشه فرد عصبانی رو آروم کرد، نهایتا با چند دونه شکلات و عذر خواهی...اما در مورد بیمار روان فضا بدین صورته که شما نشستید و دارید در مورد وضعیت هوا حرف میزنید و میگید به به چه روز خوبی و یکهو اون برمیگرده و میگه روز خوب؟ روز خوووووب؟؟؟؟؟ و بوم..
یکی از پسرهای بخش روان پارکور کار میکرد، قبل از جلسه با بچه ها شرط میبستیم که امروز چه کسی کاندید جراحی زیبایی میشه، خوشبختانه طی اون شیش ماه اتفاق خاصی جز یه ضربه روی ساعد نصیبم نشد.
اما غول این مرحله یه دختر کوچولوی هشت ساله بود. همونطوری که طرفداران هری پاتر از لردوالده مورت میترسیدن ما هم از این بچه میترسیدیم. وقتی اثر داروهاش کم میشد یا کنترل رفتارش رو از دست میداد دوتا از قویترین نگهبان ها رو صدا میزدن که مهارش کنه، و اون دوتا بیچاره تنها راهی که داشتن این بود که خودشون رو روی دخترکوچولو بندازن تا دکتر بتونه آرامبخش رو تزریق کنه. تصور کنید توی ویدیوی منتشر شده از بیمارستانی ببینید که دو تا مرد با قد یک و نود دارن یه دختر بچه رو مهار میکنن، اولین تصورتون از اون صحنه چی میتونه باشه؟؟؟
بله زندگی به اون واضحی که شما فکر میکنید نیست.
از قضا من این دختر کوچولو رو خیلی دوست داشتم و توی جلسات درمانی کنار خودم مینشوندمش، با هم خیلی آروم حرف میزدیم و نقاشی میکشیدیم، در طی جلسه باید مواظب میبودم که تن صدام بالا و پایین نشه، مداد از دستم نیوفته و هیچ رفتار تنشی نداشته باشم. حتی نمیتونستم ابراز محبت رو از یک درجه ایی بالاتر ببرم چون هر گونه تنش احساسی باعث شعله ور شدن دختر کوچولوی ما میشد، به شوخی به بچه ها میگفتم انگار یه گالن نیتروگلیسیرین مایع رو توی ظرف پیرکس دادید دستم...
همه ی جلسات درمان ما در حالی طی شد که من میدونستم دختر کوچولوی ما تونسته با یک ضربه سینک چینی دستشویی رو از جا بکنه و پدر و مادرش رو با چاقوی میوه خوری ناکار کنه
اجرکم عندالله
واقعا عجیب و غریب بود. باورم نمیشه