تخیلاتم حین کار در کلینیک
گاهی با خودم اینطور حس میکنم که یک مادر ۳۱ ساله ام با انبوهی از بچه های مشکل دار،
با دست و پاهای کوتاه و بلند
کمر های پیچ و تاب خورده مثل شاخه ی مو
لثه های عفونت کرده و ریه های پر از مایع
بچه های ژله ایی با دست و پای نرم
گوشه گیر ها و بیش فعال ها
پرخاشگر ها و مهرطلب ها
لیست ناتمامی از مشکلات فرزندانم و جیغ و گریه ها در اعتراض به وضعیتشون و منی که باید دست به هر کاری بزنم که کودکانم خوب بشن...
اما خوب نمیشن و من فقط شاهد این کاستی ها و اضافاتم...
میپذیرم و کاری نمیکنم و فقط نگاه میکنم
کاش یک چوب جادو داشتم و چند ترفند از مادام پامفری بلد بودم و در عرض چند ثانیه کار همه رو راست و ریست میکردم.
دعا میکنم، کاش روزی در یک چشم به هم زدن خوب بشن و زمان چه مخلوق عجیبیه، زمانی که کش میاد و دردناک بودن وضعیت بچه ها رو در روح و روان من عمیق میکنه،
لایه های رسوبی کوهپایه ام که معلوم نیست تا کی با این جریان فرسایش پیدا میکنم...