روز اول
....
۱۳۸۸ افق نگاهم ۱۴۰۰ بود، هیچ تاریخی را بعد از آن تصور نمیکردم . با خود میگفتم مگر میشود به آن زمان رسید ؟ بسیار بعید...بسیار دست نیافتنی...
گفته شده است که تمام دست نیافتنی ها هم طراز همین نسبت اند. فاصله تا آنها عرض باور ماست...
باور متخیل، باور سوار بر اسب...باور پران.....
****
چه میکنم؟ در حال جمع آوری آگاهی از تجربیات روزانه ام. چشیدن، بوییدن و اندازه گرفتن حقیقت در وقایع ساده پیرامونی، روزمره جات.
از دریچه ی یک دانه پاشیدن روی دیوار، درد شبانه ی منتشر، کم و زیاد کردن ادویه ی خورش...کوک های کوچک کارگاه گلدوزی...چه حرف ها، چه حرف ها!...کسی نمیداند در زیر و بم بلوک و آهن و آجر چه ترانه ایی در حال رویش است.
****
چه هنری است که از میان قراضه ها موسیقی ناب استخراج میکند؟!
وَإِنَّ لَکُمْ فِی الْأَنْعَامِ لَعِبْرَةً ۖ نُسْقِیکُمْ مِمَّا فِی بُطُونِهِ مِنْ بَیْنِ فَرْثٍ وَدَمٍ لَبَنًا خَالِصًا سَائِغًا لِلشَّارِبِینَ..
چه هنریست؟؟
یک چرای معلق! چرا از بین دو زشتی زیبایی می آفریند؟
_________________________________________________________________
#روز_اول
.