أنارستان

۳ مطلب در شهریور ۱۴۰۴ ثبت شده است

یک نفر از شهرستان آمده برای تایید شکستگی دنده های سمت چپ قفسه ی سینه. علت حادثه را میپرسم، میگوید سوختگی...

در حال بررسی وضعیت شکستگی چندبار دیگر از چند و چون حادثه میپرسم هر بار جواب میدهد سوختگی! 

زیر چشمی نگاه میکنم ببینم هوش و حواس درست و حسابی دارد؟!

میپرسم سوختگی و سقوط توام بوده؟ روی پشت بام یا دکل برق گرفتگی داشتی؟

میگوید نه! فقط سوختگی!!

 چطور سوختگی ست که باعث شکستن دنده شده؟

با شرمندگی میخندد و میگوید با بیل خاموشم کردند...

اولش فکر میکنم مسخره میکند، مادر پیرش هم با ناراحتی تایید میکند که بله خانم خدا ازشان نگذرد با بیل خاموشش کردند..

 

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۰۴ ، ۱۰:۴۷
أنارستان

 

حسن مرکز شماره ۹ چیه؟

کسی کاری به کار کسی نداره

مثل خونه ست

صبح ها بچه ها آهسته آهسته جمع میشن

با آرامش کنار هم صبحونه میخورن

و مهم نیست که حتما راس ساعت ۸ حضور بزنن

مثل الان که ساعت ۸:۳۸ ست و تازه صدای استکان نعلبکی از آشپزخونه میاد.

 

برخلاف مراکز شبانه روزی که افراد به شدت وابسته به دیگرانن و تلاش میکنن تا حد امکان از اطرافیان خدمات بگیرن اینجا استقلال داشتن الگوی رفتاری و کمک گرفتن رذیلت حساب میشه. برای مثال دختر خانم جوانی هستن که با وجود دو پای دارای معلولیت از پدر و نامادری سالمند مواظبت میکنن. وقتی ازش سوال میپرسم که چرا سایر خواهر برادرها در این زمینه کمک نمیکنن شکایتی نداره و مواظبت رو وظیفه ی خودش میدونه

 

مرکز شماره ۹ یک منزل قدیمیه با چند اتاق که درها جداگانه به ایوان و حیاط بازمیشن، 

اولین اتاق سمت راست کلاس فرش بافیه

دیوار پوشیده از کارهای دستی بچه ها،

یک دار قالی چوبی بزرگ و فرش ابریشمی خوش نقشی بالای دار در حال تکمیله.

مربی فرش بافی خادم و سرایدار مرکزه. صبح بعد از آماده کردن صبحونه بچه ها کلاسش رو شروع میکنه و در کنار اون حواسش به تمیزی مرکز، رفت و آمد ها، دقت در قاطی نشدن دمپایی ها و ... هست.

بار اولی که بصورت رندوم دمپایی مشکی با گل های فرفری رو انتخاب کردم، بعد از دو ساعت جست و جو با یک جفت دمپایی به اتاقم اومد و گفت خانم شما دمپایی جودکی رو اشتباه برداشتید. با تعجب گفتم چه فرق میکنه؟ حالا جودکی یک دمپایی دیگه میپوشید شما چرا زحمت افتادید؟

گفت: نه! آخه دمپایی ها پاشنه کوتاه بلند دارن مناسب پای جودکی ساخته شدن. تازه فهمیدم چرا موقع راه رفتن با دمپایی های گل فرفری پاهام لق میزنه ..

 

 

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۴ ، ۱۹:۰۲
أنارستان

هر بار سه شنبه میرسه دوست دارم بشینم و شرح حال بچه های مرکز جدید رو ثبت کنم

بعدش کلی دلیل برای نوشتن و یک عالمه دلیل برای ننوشتن از ناکجا آباد پیدا میشن و بینشون بحث درمیگیره، چه بحثی! که آخرش اصل نوشتن زیر سوال میره.

 

یک قسمت سر و کار داشتن با بچه های بهزیستی اینطوریه که آدم از داشتن عادی ترین چیزهای زندگی شرمنده میشه، مثلا از اینکه دست داری یا پا خجالت میکشی.. بین تمرین ها و یاد دادن حرکات هول میکنی که حالا لازمم نیست اینقدر حرفه ایی اجرا کنی.

 

تقریبا داشتم به این موارد عادت میکردم که به مرکز شماره ۹ پا گذاشتم. 

شرح حال بیمار اول رو که مینوشتم دنبال راه حل برای بهبود وضعیت دست ها پرسیدم با این سطح آسیب سخت نیست در خونه رو با کلید باز کنی؟

خیلی ساده گفت: تا حالا هیچوقت با کلید در رو باز نکردم. با تعجب گفتم پس چطور وارد خونه میشی؟

با بیخیالی جواب داد: صبر میکنم تا ی عابر رد بشه و ازش بخوام در رو باز کنه.

 

تا همین اواخر هر وقت قفل در رو با کلید باز میکردم قلبم جمع میشد، بعدش کم کم فراموش کردم یا تلاش کردم که فراموشم بشه..

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۰۴ ، ۰۰:۵۹
أنارستان