أنارستان

 

یکی از قاعده های آسایشگاه اینه که به محض گفتن جمله ی طلایی : (( حواست باشه اینو به کسی نگی!)) اون مطلب به عیان ترین شکل ممکن جار زده میشه. 

چطور با این قاعده آشنا شدم؟

برای نسیم، شامپوی ضدشوره گرفتم و داشتم روش استفاده رو یادش میدادم و از اونجایی که نگران بودم اگر باقی بچه ها ببینن باعث حسرت بشه اهسته گفتم حواست باشه کسی نفهمه ها! بذار شامپو همینجا توی دفتر بمونه بعد از شام ببر بذار اتاقت.

نیم ساعتی گذشت، رفته بودم سالن بالا و سرگرم کار بودم، برای تعویض دستکش برگشتم دفتر و بله خانم نسیم یک پاکت هدیه از جایی پیدا کرده بود، شامپو رو توی پاکت گذاشته و توی دستش تاب میداد و در حال گفتگو با بچه ها بود...

خودم رو به اون راه زدم.

حدود بیست دقیقه بعد، نازنین نفس نفس زنان ویلچر کج و معوجش رو به سمتم روند و گفت خانم، همون دوستتون که دکتر داروسازه و برای نسیم شامپوی ضد شوره نوشته میتونه برای کهیرهای دست منم چیزی بنویسه؟

 

 

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۰۴ ، ۲۰:۴۹
أنارستان

پروسه ی معرفی دونفر برای ازدواج همینجوری سخت هست و آدم دائم به شک میفته که آیا ارزش داره برای چنین مواردی وقت و انرژی بذارم یا نه؟!

چندمین باره که یکی از دوستان درخواست میکنه که برای فلان آقا پسر، خانم مناسب معرفی کن ...

بعد از شک و تردید بسیار یکی از دوستان رو معرفی کردم و بعد از بررسی همه جوانب بعد از دو هفته فکر میکنید چه شد؟

 

آقا پسر اینطور گفتن که سن پدر و مادرم بالاست و خانواده گفتن بهتره با کسی ازدواج کنی که پدر و مادرش کم سن و سال باشن ...

 

شاید در عالم ذهنی یک انسان بیست و چند ساله رفت و آمد چنین خیالاتی بعید نباشه، اما در مورد یک انسان سی و چند ساله واقعا جای نگرانی داره.

من تا قبل از تراوش چنین جملاتی فکر میکنم که با یک انسان بالغ طرفم اما بعد از این نتیجه گیری میکنم که فرد مورد نظر اصلا تصور درستی از زندگی نداره و یا تخیلات فانتزی و ناصحیحی در ذهنش نقش بسته...

شایدم من اشتباه میکنم، خدا عالمه 🤷‍♀️

 

پ.ن: حالا چطور این مطلب رو با دختر خانم در میون بذارم

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۱۲
أنارستان

درس ما در مباحث مشاوره رسیده به بررسی وضعیت تجرد در ایران،

همزمان داشتم این برنامه های پرتعداد بلایندیت، رو نگاه میکردم که جدیدا یک مدلش هم اضافه شده با حضور مادرها و پدر ها. 

تطبیق جالبی پیش اومد بین مباحث.

استاد یکی از دلایل وضعیت تجرد در ایران رو غفلت خانواده ها میدونن. (۴ سطح غفلت مطرح کردن)

یکی از انواع دخالت های خانواده کمالگراییه. شاید برای عموم باورپذیر نباشه که گاهی پدر و مادرها صرف اینکه حوصله ندارن فرآیند ازدواج رو کنسل میکنن. حوصله نداشتن نه به معنای یک درگیری شدید و اساسی در خانواده مثل بیماری یا مرگ عزیزان..به این معنا که فرضا مادر خانواده با خودش میگه حالا کی بره خرید کنه، پرده ها کهنه است کی عوض کنه، ظروف پذیرایی جدید باید بگیرم که جلوی فلان خانواده بد نشه...مجموع این ریزه تفکرها حالتی از منع در اون والد بوجود میاره و با پالس منفی شرایط و جوی رو بوجود میاره که جوان خانواده هم در اون جو ناخودآگاه منصرف میشه. ممکنه خود مادر هم ندونه که داره چه روندی رو رقم میزنه چون این حالت ها طی سالیان دراز در وجودش رشد کرده. فرزند هم به دلیل ادب و توصیه های دینی مباحث رو خلط میکنه و با این روند موافقت میکنه.

 

اینجا والد یک خواسته ی جزیی و کمالگرایانه خود رو بر خواسته اساسی فرزند اولویت میده. 

در مسئله تحصیل

در مسئله شغل

و خیلی مسائل دیگه ی خانواده هم این اتفاق رخ میده و اینطور میشه که امن ترین بنیان اجتماعی روانی با دست خودش شروع میکنه به روند تخریبی خودش در نسل های بعد.

 

این روند چون معمولا در خانواده های با سلامت ظاهری رخ میده اصلا در تحلیل های اجتماعی و بررسی های روانشناسی برجسته نمیشه و در بحران اجتماعی فعلی کشور نقشش مثل خوردن چوب توسط موریانه است.

 

 

این سبک اختلال ها و دخالت ها اگر درمان نشن حتی بعد از شکل گیری ازدواج میتونن عامل تخریب و کمک کننده به طلاق باشن.

چطور؟

فرض کنید دو فرد ازدواج کردن و در کنار تمام تناسب ها چند مشکل هم دارن، مشکلاتی که کوچک و قابل مداراست. مثلا منزل کوچک، نبود ماشین، دستپخت متوسط خانم، نخریدن طلا ی فلان حد توسط آقا 

حالا والد پدر یا مادر با دیدن این شرایط روی اون نقطه زوم میکنه و هربار مسئله رو به رخ میکشه. صرفا از روی دلسوزی بدون قصد آتش افروزی. شروع میکنه به نشانه یابی که ببین پسرم زن برادرت با اون دستپخت خوب ۱۴ سکه مهریه داشت و زن تو با این دستپخت بد ۱۱۰ سکه، حواست باشه زیادی داره توی این رفاه پررو* میشه (خیلی منطقی به نظر میاد نه؟)

یا والد به دخترش میگه چطور شد که شوهرت اون هفته برای تولد خواهرش النگو طلا داد ولی برای هدیه سالگرد فقط برای تو ادکلن گرفت؟

حالا کافیه زوج آگاه نباشن و از این نقطه یابی ها شروع کنن و اینقدر با این نقاط ور برن که نقطه تبدیل به سوراخ و سوراخ تبدیل به شکاف بشه...و بعد 

خب چرا این روند باید اتفاق بیفته؟

یعنی چرا اون والد باید به خودش این اجازه رو بده که در این سطح ورود کنه؟

چرا فرزندان باید اجازه این سبک دخالت رو بدن و چه اتفاقی افتاده در تربیت عمومی که این مسائل عادیه 

در حالی که به شدت در دین نهی شده و مذمومه.

جواب با شما :)

 

 

____________________________

* استفاده از الفاظ ناپسند صرفا جهت بیان دیالوگ های مشابه هست. 

____________________________

پ.ن: این مطلب رو عطف میزنم به بحث تربیت جنسی و بحث استقلال که یکی از وجوه اون رو قدرت استقلال تعریف کردیم.

فرزندی که مستقل پرورش داده میشه در مقابل اینگونه رفتارهای ناصحیح والد میتونه موضع درست تری بگیره. برای همین خیلی از بچه هایی که در جامعه شر یا شیطون برچسب زده میشن و یا بعنوان عنصرخودمحور باهاشون مقابله میشه در اداره ی ازدواح و زندگی مستقلانه موفق تر عمل میکنن.

کودکی که ویژگی های فطری درش قویتره در مقابله با رفتار وسواس گونه والد به راحتی اطاعت نمیکنه

۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۰۳ ، ۱۱:۵۱
أنارستان

یکی از مسائلی که در مورد بچه های ساکن آسایشگاه وجود داره نیاز شدید به در آغوش گرفته شدن و نوازشه.. گاهی حتی یک نوازش پشت دست حالشون رو برای مدت ها خوب میکنه.

اون هایی که شرایط ذهنی مناسبی دارن غرورشون رو حفظ میکنن اما بچه های کم توان ذهنی در طلب بغل شدن بعضا ساعتی گریه و التماس میکنن...

 

بعد از ساعت کاری میشینم ی گوشه و به نیازهای عجیب انسانی فکر میکنم و نعمت هایی که در شرایط عادی زندگی وجود داره اما متوجهش نیستیم.

 

کلیشه ی مطلب اینه اما خب اصل چیز دیگریه که خیلی عمیق تر از این متن های توخالی و سرسریه که فقط برای یادآوری مینویسم...

 

 

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۰۳ ، ۲۰:۲۸
أنارستان

 

 

گاهی هم شاید کمک کردن به دیگران تنها گذاشتنشون با افکارشون باشه..

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۰۳ ، ۱۵:۱۹
أنارستان

غروب جهادی

غروب جهادی



۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۲۲:۳۳
أنارستان



دیروز بهشت زهرا(سلام الله علیها) خیلی قشنگ شده بود. اصلا" یکجور خاصی. نمیدانم چرا؟! با اینکه هوا گرم بود و جان راه رفتن نداشتیم خیلی مزه داد. یکجا را که چراغانی کرده بودند...


بهشت 3


چندتا از بچه های ترم پایینی را هم برده بودم. دلم نمیخواهد بعد از فارغ التحصیلی ارتباط بچه های خوابگاه با آنجا قطع شود...

اولین بارشان بود. نشستند جلوی من و یک دل سیر گریه کردند. من هم تا دلم خواست سربه سرشان گذاشتم و تیکه انداختم. اصلا" توان دیدن اشک هایشان را نداشتم. خلاصه کلی حال معنوی دوستان را به نیت قرب باطل کردم. اصلا" هم ناراضی نیستم! :-)

موقع آمدن دل نمیکندند. میگفتند توروخدا بمانیم! در کمال سنگدلی ساعت بسته شدن درب خوابگاه را یادآور شدم و اصلا" به روی خودم نیاوردم که اگر از من بود تا صبح فردا را همانجا سپری میکردم...




۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ تیر ۹۴ ، ۱۴:۲۴
أنارستان
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ خرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۷
أنارستان


دلم برای وبلاگ قبلی تنگ شده. تمام نظرات و مطالب ذخیره شده از دستم رفت. گاه گاهی میروم و سر میزنم و مطالب را میخوانم... انگار خانه ی قدیمی ام با حوض کاشی فیروزه ای را فروخته ام و آمده ام تووی یک آپارتمان لوکس و مدرن. بلاگ مکان خوبیست اما به من نمیچسبد. این همه امکانات یک حس بیمزه ای از مرفه بودن را میدهد. چه بیخود! حالا آقا شما بیا و بگو این اداهای عهد بوقی چیست؟!

اما.. من میگویم که...: دلم برای ماهیهای حوض کاشی فیروزه ای تنگ شده... :-(




۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۶
أنارستان
 
کودکی  پر است از طعم ترش و گس انارهای کال؛ انارهای  روی شاخه های فرو افتاده از دیوار سنگی؛ شاخه های نزدیک شونده به جویبار تنک ؛ جویباری  پر از خاطره ی گیر کردن دمپایی ها در گل و چمن خیس کنارش و رهایی فقط به قیمت یک صدای چالاپ‏‏!‏


------------------------------------------------------

این اولین پست وبلاگ سابقم بود در بلاگفا. تا رفع انهدام وبلاگ سابق اینجا طی الطریق میکنم به حول و قوه ی الهی.
 
 
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ خرداد ۹۴ ، ۱۳:۲۰
أنارستان