امروز مقداری خرابکاری کردم. بعدش نشستم و اساسی به روندی که منجر به خرابکاری شد فکر کردم. جاهایی حق رو به خودم دادم و بعضی قسمت ها هم نه! اما به خودم اجازه و فرصت دادم و توبیخی در کار نبود.
در مورد الگوی توبیخی اینجا ننوشتم قبلا؟ اینکه خیلی از آدم ها از کودکی بخاطر توبیخ شدن این الگو رو میگیرن و ناخودآگاه در انجام اعمال شخصی هم خودشون رو توبیخ و سرزنش میکنن؟
مثلا بچه کوچولو ماست رو ریخته، بزرگتر از راه میرسه و میگه اخه این چه کاری بود؟ یا خیلی اتفاقای بدتر مثل ناسزا و کتک و ... .
چه اتفاقی میفته اگه این الگو در ذهن بچه تثبیت بشه؟
در بزرگسالی با هر خطا، اشتباه و نرسیدن به مطلوب فرد در ذهنش با همین الگوی کلامی به خودش نهیب میزنه
- این چه کاری بود کردم
- گندش بزنن
- باز خراب کردم
- ی کار درست هم نمیتونم انجام بدم
- و عبارات مخرب تر و خیلی بدتر از اینا که درست نیست نوشته بشن.
این عبارات حسی سرشار از ناتوانی رو وارد ذهن آدم میکنه که خستگی روحی و جسمی به دنبال داره. اما چون در ناخودآگاهه فرد متوجهش نیست فقط میبینه در پایان یک روز عادی بیشتر از حالت معمول خسته و افسرده است و خدا نکنه که این روند عادت بشه.
*****
در حین فکر کردن به کارهای امروزم به این نقطه هم رسیدم که در بعد اجتماعی رهبر جامعه تا جایی که من اطلاع دارم هیچوقت با بار منفی با ملت حرف نزد و خدا میدونه که این چقدر مهمه، مصاحبه های مردم رو که میبینم، کامنت ها و .. با یک ضریب خوبی احساس توانمندی رو میشه حس کرد. خیلی مهمه که مردم احساس ذلت و بدبختی نداشته باشن. نمیگم همه اینجورن، نه! ولی این الگوی "اجنبی حق نداره به ما بگه بالای چشمت ابروعه" الگوی جالبیه.
الگویی که شاید صد سال قبل اینطور بود که
بحرین دخترمون بود شوهرش دادیم
یا ایرانی که نمیتونه یک آفتابه بسازه رو چه به ملی شدن صنعت نفت..
*****
برای من شاید این سبک گفته های امیدوار کننده در این سالها عادی شده بود، ولی الان که برمیگردم و به عقب نگاه میکنم بنظرم مسئله حساب شده تر از این حرف ها بوده و خداروشکر از نعمت های روحی روانی که متوجه شون نبودم یا کمتر به چشم میومدن