سه بار خودم را صدا میزنم،
نامم را با صدای بلند. همین اول صبحی...
چند بار روی شانه ام میکوبم!
تو کی هستی؟!
ترس برم میدارد!
من، کی هستم؟!
سه بار خودم را صدا میزنم،
نامم را با صدای بلند. همین اول صبحی...
چند بار روی شانه ام میکوبم!
تو کی هستی؟!
ترس برم میدارد!
من، کی هستم؟!
تقریبا" نصفی از دوستانم از آن دسته ایی که سرشان به تنشان می ارزد اعتقاد دارند باید نویسندگی را دنبال کنم. hlh من اعتقاد دارم سر نویسندگی ام به تنش نمی ارزد. زرشک میبافم، فرقی نمیکند نویسندگی باشد یا هر چیز دیگری، حاضر نیستم پی اش را بگیرم چون از شکست خوردن به غایت میترسم و تمام ربع قرن را با ایده هایی از این دست گذرانده ام که مثلا" هدف مسیر نیست، هدف نتیجه است! ماهیت نتیجه است! وجود نتیجه است و ذات و مابقی تفاله های ذهنی الخ و ملخ..
این نوشته ها تماما" بهانه است، دلم برای " تو" تنگ شده است!
برسم به پوچی کافکا و هدایت و مثلا" 62 بار خودکشی کنم یا به اندازه ی سالهای تولدت یا مثلا" سکه های مهریه ی مادرت...چه فایده! که من در خودکشی هم پوچی میبینم!