یه روزی میام زیارت شما
یا شما قدم رنجه میکنید..
شقایق وحشی لاله واژگون شد ز عشق
کوچک جوانه ی عشق من اما نهال نداد....
یک ایده مبهم گم شده میان دو خط طریق
رودی گذشته از میان ابروان تو و من غریق
مهلت بده به قایق چشمت که تا دستگیری ام
سیری کــنــم خلیل وار درون شط حــریق
گفتند که با یاد تو آتش گلستان است
دیری است که آتشم زده این گل ستان دریغ
یارای این تن نحیف آهن سرخ عقیل نیست
میکوبی ام به کوره و سندان و پتک بی دریغ
من با تو حرفی از دشمنی نداشتم!
این گر جزای دوستان است، وای به حال رفیق..
...
آن کس که کوه غم به دل عاشقان گذاشت
ماندم چرا اجازه ی آتشفشان نداد
با ما چه کرد عشق که صد بار قلبمان
تا پای مرگ رفت ولی باز جان نداد
بر کام بازمانده ی رندان تشنه لب
دستان مرگ جز قدحی شوکران نداد
...
دائما" تصویر حیاط جمکران، مخصوصا" رنگ سنگ های تراس های سمت چپی جلو چشمم است..
بس که بهشان چسبیدم و از نزدیک زمزمه شان کردم،
توی عکس های آن روز ده سال پیرتر نشان میدهم.
قبل تر ها که یک وبلاگ را با نوشته های مخاطب خاص دار! یا جملات فرضا" مفهومی میخواندم با خودم میگفتم، وای چقدر باحال، چقدر باکلاس!!
بعدها فهمیدم که گاهی برای ساطع شدن یک پاراگراف سه خطی نویسنده میتواند چه زجری متحمل شده باشد...
نگرانم که به تو
هدیه کنم شعرم را
وتو آن را به کسی....
واااای ولش کن اصلا...
میخواهم هارد بخرم و فیلم های لپ تاپ را تویش بریزم،
اما هر چه فکر میکنم میبینم نمیتوانم...
پایم تا دم مغازه اش میرود و بعد از آن دیگر نمیکشد
.
.
.