أنارستان

أنارستان
بایگانی

۳۰ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است



 

.بعضی وقتها آدم توی یک خلاءیی  فرو میرود که هست اما نیست ... خلاء نوع اول کلا" نبودن است ... ولی این دومی نبودنیست که خودت هم نمیدانی نیستی ... فقط یک سری شواهد دارد که میفهمی توی یک حالت خاص و غیر قابل هضم گیر کرده ای ... و بعدها که حالت جا آمد دو زاریت می افتد که جریان از چه قرار بوده ... اینکه من دائما" فکرت باشم و هی دلم موج بردارد و هی موجش اینوری شود و هی آنوری شود و با خود ببرد مرا اگر عین نامردی نیست پس بگو چیست؟ ... چرا سر کلاس شعر میخوانند و بقیه میخندند و من میخندم و بعد بقیه میخندند و من گریه ام میگیرد ... و برای اینکه تابلو نشوم باز خود را به خنده میزنم که مثلا" کسی نفهمد ... که نمیدانم مثلا" اگر کسی بفهمد قرار است چه شود ... سرگیجه ام که اوج میگیرد دلم میخواهد پرت شوم یک گوشه ای که توی خودم فرو بروم و اینقدر جمع شوم که دیگر سر گیجه دست از سرم بردارد و فکر کند این شئ مچاله آدم نیست لابد و یک کاغذ ساندویچ است فرضا

کاش یک درخت گردو بود این اطراف که ازش بالا  بروم دستم را دور گردنش حلقه کنم ... شقیقه ام را به تنه ی سختش بگذارم و برایم از گردوهایش بگوید ... از ابر بگوید ... از باد ... و بعد محض دلخوشی من نسیمی بدهد توی شاخ و برگش که بی صدا رقص بگیرند و من سرم را عقب بدهم ... توی نسیم و با برگ ها اوج بگیرم ... بپیچم توی آسمان و غرق شوم میان اینهمه لذت ... میان نور ... و بلرزد دلم  , و باز بلرزد و باز و ... باز ... و باز ...



 

 

 

 

 

.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۲۱:۴۹
أنارستان





اعتراف میکنم اولین مسئولیت فرهنگی(ج.خواهران) که بهم پیشنهاد شد چنان شگفت زده ام کرد تو گویی به اوباما پیشنهاد بدن معاونت حاج قاسم در جنگ سوریه رو بپذیره.


اعتراف میکنم اوایل دوران دانشجویی هر جلسه ی فرهنگی که میرفتیم و اسممون رو مینوشتیم،بعدا" که پیامکش میومد حس میکردیم خیلی مهم هستیم! یه چیزی توو مایه های مشاور و رایزن.


اعتراف میکنم اولین باری که راهیان رفتم انتظار داشتم اونجا الآن عملیات باشه و بزن و بکش! کلی دلخور شدم وقتی نبود!!


اعتراف میکنم زمانی که ابتدای مسئولیت جانشین خواهریم در بسیج بود؛ برای جشن جدیدالورودها تمام شماره های تماس ترمک های اون سال رو در گوشیم ذخیره و به همشون پیام تبریک فرستادم!! گوشیم بعد از اون قضیه دیگه سرپا نشد...!


اعتراف میکنم در تدفین شهدای دانشگاهمون وقتی مسئولیت آبرسانی به من محول شده بود در یکی از غرفه های شهرداری سطح خیابون ولیعصر(عج) که با مشکل ازدحام شدید جمعیت روبه رو شده بود رفتم و با پررویی کامل گفتم من مسئولم!و بدون هیچ توضیحی شروع به انجام وظیفه کردم!!! ...آقایون تووی غرفه حاج و واج...احتمالا" بعدا" فکر کردن امداد غیبی بوده، چون پوشیه داشتم.


اعتراف میکنم وقتی برای راهیان به کلیپ و فیلم احتیاج داشتیم بلند شدیم رفتیم موسسه اوج و یه صبح تا ظهر این ور و اونور پاس خوردیم ...بعدش حاجی کاف کلی فیلم عهد بوووووووووق بهمون داد...نمیدونستیم سایتی مثل روشنگری هم هست و میشه ازش کیلیپ دانلود کرد.

تبصره: بعدا" در همایش افتتاحیه راهیان وقتی همه ی پیشکسوتان در سالن آمفی تئاتر مشغول تزیین و چیدن جزئیات برنامه بودن رفتم اتاق فرمان سالن و گفتم آقا یه دقیقه این فیلم رو بذار ببینم چیه!..

فیلم که روی پرده رفت....ضاااااااایع...فیلمه سیاه سفید بود....از اونا که همش چند نفر دارن تووی یه راهرو میدوند و برانکار دستشونه..پر از خط و خوط و برفک..

حالا هر چی من میگفتم آقا توروخدا قطعش کن..گیر داده بود نه آبجی بذار صداشو تنظیم کنم...و فرماندهان عالیرتبه بسیج چند دانشکده نظاره گر ماجرا با دهان باز...آخرش یکیشون اومد گفت: ببخشید خواهرم پخش فیلم جزو برنامه نیست!

منم بدون افتادن از تک و تا گفتم عذر میخوام! گویا قرار بوده باشه، شاید شما در جریان نیستید. به هر حال الآن مشکل فنی پیش اومده و دیگه قرار نیست!!!!!!!!!


اعتراف میکنم اولین جلسه شعری که رفتم کلاس استاد میرشکاک بود در سازمان اوج. شرکت کنندگان یکی یکی میرفتن اون بالا و شعرهاشون رو میخوندن و استاد ایراد وزن و عروض و غیره میگرفت. من فرق غزل و قصیده نمیدونستم. یک چیزی سر هم کردم که برم بخونم. احساس کردم الزامیه...خدارحم کرد! نرفتم.


از گفتن حس اولین باری که تصویر روی پنجاه تومنی جلوم تجسم یافت خودداری میکنم. بالاخره ما فردا پسفردا قراره اینجا رفت و آمد کنیم.



اعتراف میکنم اولین باری که رفتیم سازمان اوج مستقیما" به دفتر آقای قرایی هدایت شدیم و من با کمال خونسردی کلی سر طرح های فرهنگی باهاشون بحث کردم و ایده دادم. با چاشنی تبختر و ژست سیگار برگ.



اعتراف میکنم اولین جلسه ی رسمی در بسیج دانشگاه وقتی پشت میز سمینار نشستیم به کنار دستیم گفتم: میکروفن ما روشنه! صدامون میره!! کنار دستیم هم با تشکر فراوان خاموشش کرد. بعد از 5 دقیقه پچ پچ و ادا و اطوار مسئول بسیج دانشگاه گفت لطفا" اون میکروفون توو قسمت خواهران رو خاموش کنید!! من چه میدونستم رنگ قرمز چراغ یعنی روشن! همه جا قرمز معنی عدم عبور میده...

شدیدا" منتظرم در یوم التبلی السرائر بفهمم توو اون 5 دقیقه چی گفتیم و چی شنیدن!!!








۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ تیر ۹۴ ، ۱۱:۳۱
أنارستان




نه که فکر کنی الآن متکی به نفسم. الآن که همه را تاراندی که خودم بمانم و خودم. که خرامیدن بیاموزم تک و تنهایی. با همه ی نفسانیت، با همه ی تکبر، با همه ی نفهمیدن ها میدانم که الآن فقط تو ماندی و من...باید بفهمم که فقط تو ماندی و نه من.





۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ تیر ۹۴ ، ۲۰:۳۲
أنارستان


چرا بعضی ها فکر میکنند جنگ نرم یعنی کار کردن در فضای مجازی؟!


اینکه  یکی  از  عرصه  های  جنگ نرم  این  فضاست  جزو  بدیهیات  است  اما  عده ای  گویا  از   2000 متر  خط مقدم  جبهه  تنها  200  مترش را  چسبیده اند  و  فکر  میکنند  جنگ  تنها  در  آن  مکان  وقوف  دارد. تازه  عقبه  و  پشتیبانی  و  ... بماند!  بعد  هم  نمیدانم  چرا  عده ای  فکر میکنند  هر  چه  بیشتر  در  فضای  مجازی  وقت  سپری  کنند  جنگنده   نرم زبده تری  هستند.  دیگر  نمیدانند  هنر  آن  است  که  بیایند  تکی، پاتکی.. بزنند  و  بروند.  مهم ترین  قسمت  جنگ نرم  عقبه  است.  عقبه!  اینکه  تو  کتاب  بخوانی،  اینکه  دانش  افزون  کنی،  اینکه  تولید کنی... وگرنه  پرسه زدن  و  لایک کردن  و  share  نمودن  چه  فایده ای  دارد.  خالی  از  اثر  نیست  اما  اگر  مطلب  اثر گذار  و  درست نباشد... حضور  در  فضای  مجازی  و  شرکت  در  این  جنگ  خودش  آفت  است. انگار کن  که  تووی  منطقه  شیمیایی  زده اند،  اولا"  که  باید  با  ماسک تقوا  بروی  و  دوما"  اینکه  باید  سریع  از  آن  منطقه  خارج شوی  وگرنه  بیم  ابتلا  میرود.  بیم شیمیایی شدن..  بیم  سرد شدن  محیط خانه، بیم بی توجهی به والد و مولود و بزرگتر و کوچکتر خانه. باید دقت کرد، باید جنگ نرم را تعریف کرد. اینکه اسمش را گذاشته اند نرم افزار خیلی ها را منحرف نکند،  اصل  جنگ نرم  به  تفکر  و  باور  برمیگردد.  بنیان  تفکر  را  باید  آباد  کرد  و  نه  بنیان  share ها  و  لایک ها  را.







بنده شدیدا" بیم میدهم دوستان را از گروه ها و تعاملات مجازی، همانجور که از خوردن شیرینی جات بیم میدهم. ذائقه تان را در ارتباط عادت ندهید به این احوال پرسی ها، روح لطیف انسان صله رحم از نوع حضوری را بیشتر و بهتر نیاز دارد. روح ها را سخت نکنید. بگذارید با دیدار های حضوری هر چند کم دلها به هم روان شود. از خانواده و اینها نمیگویم، که مسلم و بدیهی است. به گروه های دوستانه هشدار میدهم. حضور و ارتباط دائمی در فضای مجازی توهم ارتباط میدهد در عین دور و دور شدن قلب ها. به بچه های تشکل ها هم اخطار میدهم. هدف از ارتباط شما اینست که یکرنگ و یکدل و یکصدا شوید. تعامل را بیاموزید. لطفا" خودتان را با این بیربیرکها قانع نکنید. یک روزی میشود که ارتباط چهره به چهره و تحمل غم و ناراحتی و یا شرکت در شادی دوستان فراموشمان میشود.



۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ تیر ۹۴ ، ۱۰:۰۲
أنارستان

پر میزنم به هوای حرم



         دوباره دلم پر میزند به هوای حرم

منم که میان گدایان تو از همه...بی سر و پا ترم




۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۸:۲۱
أنارستان

 

با همه ی بدی هایم دلم بدجوری هوای کربلا کرده. وقتی خود را با آنانی که تاکنون به زیارتت آمده اند قیاس میکنم حس حقارت استخوان هایم را به درد می آورد. با کسانی که تووی مسیر مینشینند و التماس میکنند زوار یک لیوان آب از دستشان بگیرند...به ذره ذره ی خاک آن مسیر غبطه میخورم..غبطه واژه ی مناسبی نیست..این درد که گلویم را میدرد من نمیشناسم، تو میشناسی...تو!

میشود امسال و هر سال و تا ابد و ... مرا هم هم به شمار آوری؟...

خاک پای زائرانت سرمه ی چشمانم..مرا هم ببر...مرا بخر

 

حسین! مسافر جا مانده را با خودت ببر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ تیر ۹۴ ، ۱۷:۳۵
أنارستان


این سندیست بر نظریه اینجانب من باب اینکه: توو بهشت برفم میباره!


بهشت برفی1


عکس برای اونایی که توو این هوای گرم، با زبون روزه...پنجشنبه های بهشت زهرا(سلام الله علیها) و رفیقاشونو ترک نمیکنن.


به یاد عزیزایی که اون روزا، با زبون روزه، توو هوای گرم جنوب، زبر آتیش گلوله و توپ...



خدایا مارو پیش شهدا سربلند کن به کرم کریم آل طاها





۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ تیر ۹۴ ، ۱۱:۱۱
أنارستان
۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۴ ، ۲۳:۵۴
أنارستان

اگر مجنون دل شوریده ای داشت. دل لیلی از او شوریده تر بی. اگر مجنون دل شوریده ای داشت. دل لیلی از او شوریده تر بی. اگر مجنون دل شوریده ای داشت. دل لیلی از او شوریده تر بی. اگر مجنون دل شوریده ای داشت. دل لیلی از او شوریده تر بی. اگر مجنون دل شوریده ای داشت. دل لیلی از او شوریده تر بی. اگر مجنون دل شوریده ای داشت دل لیلی از او شوریدت تر بی...

 

مارم بخرید.. بخرید

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ تیر ۹۴ ، ۱۶:۰۱
أنارستان

غروب جهادی

غروب جهادی



۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۴ ، ۲۲:۳۳
أنارستان