أنارستان

أنارستان
بایگانی

تا اطلاع ثانوی-یک

دوشنبه, ۱۷ دی ۱۳۹۷، ۰۵:۰۰ ب.ظ

آنسو

مانتوی سفیدش را برداشت، جین لوله تفنگی را که این اواخر داده بود تنگش کنند را به پا کشید. ماند که شال سرش کند یا نه؟! کمی فکر کرد دیدار رسمی است یا غیر رسمی؟
مداد بل را برداشت و خط چشمش را تیره تر کرد. دستی به ابرو ها کشید و گرچه نیاز نبود قدری  کرم  هم ضمیمه  کرد. کدام کفش را بپوشد؟
کتونی های کرم با حاشیه سفید . کیف کتان همجنس کفش ها...چشمانش توی آینه برق زد. آخرین نگاه را حواله بند ساعت ، کیف و حاشیه کفش هم رنگ انداخت  دلش برای این همه هماهنگی غنج رفت. توی این کج سلیقه بازار سیاه پوشان شهر برای خودش برو بیایی راه انداخته بود. بیخیال نگاه های خیره و دیده های حسود.


                                                                                                                   ***

 

دانشگاه که رسید حسابی شلوغ شده بود. به زور خودش را توی جمعیت چپاند تا الی را پیدا کند. تا شروع مراسم چند دقیقه ایی فرصت باقی بود. بین آن جمعیت با مانتو های تیره توی چشم می آمد. حتی دخترهایی با هفت قلم آرایش و مقنعه تا پس کله عقب رفته هم  با غیض نگاهش میکردند. با خودش گفت : اینها که براشون حجا مجاب مهم نیست چرا ی مقدار روشن نمیپوشن؟!

الی را پیدا کرد و نیم نگاهی سمت جمعیت پسرها انداخت. الی سریع گرای نقطه ایی خاص را داد کامل که برگشت خروش جمعیت هوا رفت. میرحسین موسوی پا روی سن گذاشت.



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۷/۱۰/۱۷
أنارستان

نظرات  (۳)

چه پایانی!


لطفا قسمت های بعد هرچه سریعتر منتشر شوند.
پاسخ:
خدا عنایت کنه..
۱۸ دی ۹۷ ، ۱۹:۲۱ رضا محبی

 

ترجیح می دهم

هوای رابطه ام با بعضی آدم ها

همیشه ابری و بارانی بماند...

آفتاب که میزند،

سردرگم می شوم از رنگین کمانِ این آدم ها

وقتی نمی دانم خودم را با کدام رنگشان هماهنگ کنم

 

 عنایت خدا همت شمارو هم می طلبه
پاسخ:
بله ان شاءالله

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">