أنارستان

أنارستان
بایگانی

بعضی نوشته ها که در دلم نشست

جمعه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۲۳ ب.ظ



شال و کلاه کنی و سوار ماشین شوی و به قصد فرودگاه پایت را بر روی گاز و ترمز بگذاری و  با خودت با صدای رسا زمزمه کنی"همچنان که عاقبت پس از همه شب بدمد سحر، ناگهان نگار من چنان مه نو آمد از سفر، من هم پس از آن دوری بعد از غم مهجوری ... " حقیقت اینکه یک شاخه گل هم حتی نبردم به برش؛ نمی توانستم. قلبم تاب نداشت که جلوی یه گل فروشی بایستم و چند شاخه مریم یا نرگس بخرم، حتی آنقدر در خودم نمی گنجیدم که تاب توقف بر در نان سحر را نداشتم که حداقل دو تا پیراشکی که خیلی دوست دارد، بخرم . این روزها عجیب از رسوم دامن فرو می چینم ... خلاصه خبر کوتاه است"او آمد" همان که با خودم زمزمه می کردم" امید جان من ز سفر باز آمد، شکر دهان من زسفر باز آمد" یا حتی  بعد از چند ساعت که به قرار حداقلی در قلبم رسیدم با خودم می گفتم" یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت...." هر چند که در اعماق سویدای قلبم همواره این اضطراب هست که " عزیز آن که بی خبر به ناگهان رود سفر ...."




(از یک وبلاگ قدیمی)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۳/۲۶
أنارستان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">