أنارستان

أنارستان
بایگانی

بازگشت..بدون عقل..بدون دل

جمعه, ۲۰ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۵۸ ب.ظ


از کربلا برگشتیم نجف ، راهی که سه روز پیاده رفته بودیم، نصفه روزه با یک اتوبوس دهه چهلی برگشتیم. خانه خراب کن بود.


هواپیما که از دل زمین کنده شد...به چیز خاصی فکر نمیکردم اما وقتی در تهران به زمین نشست به این فکر میکردم که برگشتن با هواپیما هم چندان خوب نیست، یکساعت پیش نجف..الان تهران

نه فرصت دل کندنی، نه وداعی و نه ..خانه خراب شدم به مولا.


تا با اتوبوس از فرودگاه امام (ره) به میدان ولیعصر(عج) برسیم به گمانم ساعت یک یا دو شده بود. اتوبوسی در کار نبود...بی آر تی منظورم است.

چندتا تاکسی زرد رنگ دور میدان و نرخ حداقل بیست هزار تومانی..

عفت عمومی ایجاب میکرد تاکسی بگیریم...اما با آن گندی که وقت رفتن به سفر به جیبمان خورد رفیق شفیق(یک روز شهیدش میکنم) زیر بار نرفت.

با همان عبا و شال سیدی و گل و خاک نجف و کربلا رفتیم تووی ایستگاه بی آر تی. رفیق شفیق رفت مانیتور را نگاه کند و من هم بیخیال به آب گذشته از سر و خریت محض خودم فکر میکردم.

بعد از بیست دقیقه یک اتوبوس زر زر کنان پدیدار شد که به هیچکدام از واحدهای ناوگان مسافربری و حمل و نقل عمومی تهران شبیه نبود.

برادر همان اتوبوس دهه چهلی کربلا تا نجف میخورد باشد.

با چشم نیمه خواب نگاهی کردم و بر دوست علیه نعلین سلامی...انتظار داشتم زامبی ها از اتوبوس خارج شوند یا دست کم آن دخترک فیلم حلقه.


از پله ها که بالا رفتیم به گمانم حضار از ورود ما بیشتر ترسیدند تا ما از آنها. دخترکی با دوست پسرش و الباقی کارگران خسته ای که حتی حال توجه به عشوه های خرکی بانو برای دوست پسر را نداشتند. شاید هم نامزد بودند!!!

دو اجنبی چادری با کوله هایی بزرگ تر از خودشان...شیرین راست کارمان بود که داعشی باشیم نعوذبالله.

سر مطهری پیاده شدیم که تا شریعتی تاکسی بگیریم و علیه نعلین محترم به فجاعت وعض میخندید و من به قوه ی عاقله ی بدل شده به گاو خودم...که چرا علیه نعلین محترم را لبیک گفته ام. نعلین بر او باد تا زمانی که افکار خسیسی اش دست از سر ما بردارد.


شاید به طنز بگیرید اما اصولا ماشین ها میترسیدند نزدیکمان بیایند، به ما که میرسیدند گازش را میگرفتند و لاین سرعت...

عاقبت سمند گیسو کمندی با عشوه و ناز افسار کشید...



.خطاب به دوستی که با نام س.احمدی نظر گذاشتند:

سلام علیکم. بله تصور شما درسته.

نمیدونم عضو گروه تلگرام بچه ها هستید یا نه، اگر نیستید شماره تون رو بذارید تا عضوتون کنم. در پناه مولا.



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۹/۲۰
أنارستان

نظرات  (۳)

جدا کدوم یک از جوون های همسن ما در دنیا، تجربه ی این مدل سفر رو داشتن؟:)
هر چقدر که می گذشت، مفهوم کرم مرطوب کننده دست، چادر تمیز و اتو کشیده، کفش و ...  از بین می رفت!
یکی از مواردی که ما تذکر دادیم مونده هنوز
خانم نویسنده آینده
انقد من میگم تا یه روزی خودت با دست خودت کتابت رو که صفحه اولش رو امضا زدی برام هدیه بیاری
بله شم ما یه همچین مشوقی هستیم!
۲۶ آذر ۹۴ ، ۰۰:۳۷ ساره احمدی
سلام جالبه من همیشه وبلاگ شما رو میخوندم الان به ذهنم رسید نکنه شما با راهیان کربلا اومدید سفر...اخه ما هوایی برگشتیم....
به هرحال خوشحالم از دیدنتون و نشناختنتون....

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">