أنارستان

أنارستان
بایگانی

زجر هجری کشیده ام ..

سه شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۱۷ ب.ظ


از وقتی بعد از یک خون دادن ساده غش کرد و دقایقی در بیهوشی روی دستم بود، زده به سرم...هر بار که تووی چشمهایش نگاه میکنم فکر میکنم شاید بار آخر باشد. صبحها وقتی مامان بیدارمان میکند مدت ها نگاهش میکنم و گهگاه غلغلکش میدهم و ناسزاهای شیرینش را دشت میکنم.

هر چه میخواهد نه نمیگویم.

یک خون دادن ساده، رفتن به دانشگاه را در آخرین سال تحصیلی برایم به عذابی دردناک مبدل کرده، اگر من بروم و طوریش بشود...

میترسم لوس بار بیایید از پی این همه لی لی به لا لا گذاشتن..

با هم که خیابان میروم دائم سوره ی ناس میخوانم و فوت میکنم سمتش،

یک قرآن جلد چرم کوچک گرفته ام که همیشه با خودش داشته باشد..

هر روز دوبرابر سابق میبوسم و تفی اش میکنم..

بهش گفتم دوست دارم یکی از پسرهایم شبیه تو باشد و اسمش را علی اکبر بگذارم..



چند روز پیش پس از یکی از آن حمله های جانکاه احساسی، ناخودآگاه گفتم: خدایا یکی از بچه هایم قربانی به جای او، نگهش دار برایم..

و دوثانیه بعد از وحشت دعایی که کرده ام به خود لرزیدم..



هنوز هم صدای خودم را میشنوم که تووی اتاقک کوچک خونگیری بیمارستان ضجه میزدم : فدات بشم الهی..بلند شو...






خدایا به حق علی اکبر حسین (علیه السلام) در امتحانت سربلندمان کن..



موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۱۷
أنارستان

نظرات  (۲)

این که در موردش گفتید کی هست!؟
ان شاءالله خدا سلامتی عنایت کنه به ایشون و همه بیماران. ان شاءالله خدا حفظ شون کنه.
پاسخ:
ته تغاری خونه :-)
الآن خوبه، به قول خانم دکترمون یک شوک ساده بوده، احتمالا" فقط واسه اینکه منو سکته بده..
ان شاء الله خدا به همه سلامتی بده..
عزیزم خدا حافظ عزیزانت باشه ان شاالله
پاسخ:
تشکر دلابانو جان، برای شما هم همینطور

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">